همراز

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

همراز

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

بایگانی

۵ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

۲۷
آذر
۹۷

حدودا دو هفته پیش سر یه پروژه ایی بودیم ،یکی از نیروگاههای برق حومه تهران برای راه اندازی ایستگاه ، تا نزدیکهای عصر کار کردیم و ترانس آماده کلید زدن شد که متوجه شدیم ترانسفورماتور نشتی روغن داره(داخل ترانسفورماتورهای نیروگاهی و ترانسهای توزیع برق، روغن Z میریزن که وظیفه  خنک کاری ترانس رو برعهده داره) ناظر پروژه که خیلی هم آدم کارنابلد و گیری بود گفت که با خدمات پس از فروش شرکت ترانسفورماتور. . . تماس بگیرن تا بیاد محل نشتی رو جوشکاری کنه تا نشتی برطرف بشه . خلاصه تماس گرفتن و اونا هم گفتن جوشکارهامون ماموریت رفتن و تا دو روز دیگه میان منم گفتم ما نمیتونیم دو روز دیگه اینهمه مسیر رو بیاییم و دوباره همین پروسه رو تکرار کنیم . یه جوشکار دیگه بیارید. اونا هم همچین شخصی که سرتیفیکیت (یه جور شناسنامه و گواهینامه جوشکاریه)جوشکاری داشته باشه نداشتن. گفتم اجازه بدین خودم جوشکاریش کنم (بنده مدرک جوشکاریه بین المللی از شرکت الین اتریش رو دارم) ناظر گفت نمیشه و مسئولیت داره برا من اگه حین جوشکاری ترانس منفجر بشه به شعاع دویست متری هیچکس زنده نمیمونه ، گفتم : مسئولیتش پای من اگه نشتی برطرف نشد شما هزینه ی نصب ترانس که حدودا هفتاد میلیون پول بود رو نده.

همکارا گفتن : ولش کن به ریسکش نمیارزه گفتم من راهشو میدونم.

خلاصه یه لباس کار یکی از پرسنل اونجا گرفتم و پوشیدم  و ترانس جوش آوردن و شروع کردم به جوشکاری، نزدیک نیروگاه یه دبیرستان پسرانه بود که در طول مدتی که ما اونجا بودیم هر زنگ تفریح صدای ناظم یا مدیر مدرسه پشت بلندگو میومد، که واقعا باید جایزه فحش برتر رو به این آقا اعطا میکردن ، یعنی با چنان لحن و ادبیاتی با بچه ها حرف میزد که من چند بار من اعصابم بهم ریخت خواستم برم بگم آقای نه چندان محترم شما وظیفه ت آموزش بچه مردمه نه یاد دادن ادبیات در شان خودت.

خلاصه از موضوع منحرف نشیم حین جوشکاری یه مادر و پسر از اون دبیرستان اومدن بیرون ، مادر داشت با لحن تندی بچه رو نصیحت میکرد از کنار ما که رد میشدن رو کرد به پسرش گفت اونقدر درس نخون که یه حمال بشی مثل اینا!! یعنی دقیقا به من اشاره کرد

من:!!!!!!!!!!!!!:(

مدرک مهندسیم!!!!!!!!!!!!:(

گواهینامه بین المللی جوشکاریم!!!!!!!!!!!!:(

حمید معومی نژاد!!!!!!!!!!!!!:(

همکارام:))))))))))))))))))))

ناظر پروژه:))))))))))))))))

خلاصه همین دیگه:)))

میخوام بگم که دوستان عزیز لطفا دیدگاهتون رو نسبت به کار و گارگر و کسایی که زحمت میکشن واسه آبادی این مملکت عوض کنید


پ.ن : من از همینجا حمایتم رو از کارگران کارخانه نیشکر هفت تپه و همه کارگرانی که مظلومانه و فقط و فقط  بخاطر درخواستهای صنفی اعتصاب کردن اعلام میکنم و همچنین اعلام انزجار میکنم از اونایی که حق این کارگرا رو میخورن و به اعتصابشون انگ سیاسی میزنن


#همین


  • حامد سپهر
۲۶
آذر
۹۷

  "اورسولا گفت:ما از اینجا نمیرویم, همینجا می مانیم, چون در اینجا صاحب فرزند شده ایم.

  خوزه گفت:اما هنوز مُرده ای در اینجا نداریم, وقتی کسی مُرده ای زیرخاک ندارد, به آن خاک تعلق ندارد.

اورسولا با لحنی آرام و مصمم گفت:اگر قرار باشد من بمیرم تا بقیه در اینجا بمانند,خواهم مُرد..."



صد سال تنهایی   

#گابریل_گارسیا_مارکز


پ.ن : من این کتابو نخوندم ولی تعریفشو از یه دوستی خیلی شنیدم ایشالا وقت بشه بخونمش

پ.ن: میگما زشت نباشه ماها درباره قاشقچی اینجا چیزی ننوشتیم. داداش بکشید بیرون از این بنده خدا:))


  • حامد سپهر
۱۶
آذر
۹۷

یه بغل گل رز دستش بود و سر چهار راه پشت چراغ قرمز، به راننده های ماشینا گل میفروخت به زور ۱۰- ۱۲ سالش بود. با انگشت چندتا ضربه به شیشه زد انگشتاش توی دستکش های سوراخ و خیسش توی اون عصر پاییزی بارونی و سرد کرخت شده بود ، شیشه رو دادم پایین ، گفت: عمو واسه عشقت گل میخری؟

یه لحظه جا خوردم ؛ عشقم !!؟؟

گفتم : خودتو عشق است خانوم خوشکله بسته ایی چند؟

تو راه همش تو تو فکر اون دختره و حرفش بودم.


#همین

  • حامد سپهر
۱۳
آذر
۹۷

توی زندگی هر آدمی همیشه یه نفر هست که هیچ وقت نیست. یک نفر که دلت گهگاه براش تنگ می شه. این دلتنگی همیشه همراهت هست. مثلاً با تو میاد سر میز صبحونه و نمیذاره یه قولوب چای از گلوت پایین بره. بس که بغض جا میذاره وسطش. پشت چراغ قرمز حواست رو جای دوری پرت می کنه. اونقدر که باید ماشین های پشت سری کلی بوق بزنن تا تو بفهمی چراغ سبز شده. این دلتنگی شاید حتی خودش رو بندازه روی میز کارت و تو یه دفعه به خودت ببایی و ببینی توی تمام نامه های اداری بعد از «با عرض سلام» اسم قشنگ یه نفر رو تایپ کردی. رهگذران تو رو یه آدم تنها می بینن که سر به زیر و ساکت قدم می زنه. ولی فقط خودت و خدا میدونید که دنبال جای پاهای چه کسی رو روی موزاییکهای پیاده رو میگردی .دلتنگیت حتماً نمیذاره شام بخوری. با خودت فکر می کنی خوابت می بره و خلاص می شی از این همه احساس تنهایی و دلتنگی . اما چشم که روی هم بذاری تازه بهونه دلتنگی هات آوار میشن رو سرت.

عشق است دیگر چه می شود کرد؟!


#همین

  • حامد سپهر
۰۱
آذر
۹۷

این پست یکم طولانیه اگه حوصله شو دارین بخونین شاید دونستنش براتون مفید باشه


چند وقتی میشد امیر اون امیر سابق نبود همون پسری که وجودش یه جمع رو مشغول خودش میکرد و همه رو میخندوند. چند وقتی میشد که با کسی شوخی نکرده بود و کسی اونو با خنده ندیده بود. برام شده بود یه علامت سوال بزرگ که این پسره چشه؟ بعد ناهار تو شرکت چند دقیقه تنها گیرش آوردم و بهش گفتم :پسر معلومه تو چته؟ نه حرفی ،نه شوخی ،نه خنده ایی! چیزی ناراحتت کرده؟ از دست کسی دلخوری ؟ تو شرکت کسی اذیتت میکنه یا تو خونه اتفاقی افتاده ؟

آدم فضولی نیستم که این سوالهارو از هر کسی بپرسم ولی امیر فرق میکرد خیلی باهم ندار بودیم معمولا درد و دلهاشو بامن در میون میذاشت. یادمه روزی که عاشق یه دختری شد ،که تو یکی از شرکتهای وابسته ما کار میکرد اولین بار با من در میون گذاشت و ازم خواست کسی چیزی ندونه و درباره ش براش تحقیق کنم چون من زیاد تو اون شرکت رفت و آمد داشتم .

سوالم رو که پرسیدم انگار دریچه ی اضطراری یه سد رو باز کرده باشم(یه اصطلاحه توی شغل ما) بعد یخورده حاشیه رفتن همه ی درد و دلشو ریخت بیرون ،گفت: بعد ازدواجم با همون خانوم بعد دوسال صاحب یه دختر شدیم ، همه چی خوب بود همه چی اوکی بود تا چند سال بعد که خانومم گیر داد که یه بچه کافی نیست و یه بچه دیگه هم بیاریم( ترجیحا پسر) و اگه این بچه تنها بزرگ بشه ما در حقش ظلم کردیم و وقتی بزرگ شد از دست ما ناراحت میشه و پشتیبانی براش نمیمونه و از این صحبتا. ولی من به هیچ وجه قبول نکردم چون با توجه به اوضاع مملکت و نا امنی که به وجود اومده و تورم، گفتم همین یه بچه رو باکیفیت بزرگ کنیم هنر کردیم. ولی کم کم فهمیدم خیلی تو این قضیه حرفش جدی_ و نظرش اینکه اگه خدا صلاح بدونه بهمون میده و خودش هم روزیش رو میده.

خلاصه با اصرار زیادش رفتیم برا آزمایشات و معلوم شد خانومم تیروئد داره و نمیتونه باردار بشه خلاصه از اون روز عزمش رو جزم کرد که تیروئدش رو مداوا کنه و بعد اقدام کنه . کلی دارو و درمان کرد و به سطحی رسید که مشکلی نداشت ولی مشکل بعدی فیبرومهای اون بود که خیلی زیاد بودن و دکترها گفتن با وجود اینا بارداریش برا خودش و بچه خطرناکه خلاصه دوباره دارو و درمان شروع شد به همراه دعا و نذر و نیازهای عجیب و غریب.

بلاخره خانومم باردار شد و چندتا دکتر بهمون گفتن که این بچه با این وضعیت نمیمونه و باردار شدنش هم الان توجیه علمی نداره و ریسک بزرگیه، از اونروز دکترها براش استراحت مطلق تجویز کردن و آمپولی که به مدت چهار ماه هر روز یه عدد تجویز کردن که یه پرستار هر روز میومد خونه و تزریق رو انجام میداد و یه آمپول دیگه که هر هفته یکی تزریق میشد که اون آمپولهای روزانه باعث تورم بدنش شده بود و اونیکی آمپول فشار خونش رو تا ۲۲ بالا میبرد که چند بار باعث شد تو بیمارستان بستری بشه و دکترها مجوز سقط رو بگیرن ولی هر بار بخیر گذشت ...

خلاصه بچه یک ماه زودتر و تو شرایط کاملا اورژانسی با احتمال خطر مرگ همسرم  و فشار خون ۲۴ به دنیا اومد که دکترها مجبور شدن برش سزارین رو بصورت عمودی انجام بدن که تا آخر عمر به صورت یه نقض تو بدنش بمونه .

ولی این پایان ماجرا نبود ،بچه از اون بچه های نق نقوی شیر نخور و اذیت کن شد و باعث شد بخاطرش خانومم به ناراحتی عصبی دچار بشه و به یه وسواس خاصی در مورد این بچه دچار بشه که هر حرکت بچه اعم از راه رفتن، غذا خوردن، حرف زدن ،براش مسئله ساز و ناراحت کننده بشه.

میگفت پیش چندتا روان پزشک هم رفتیم منهم خیلی بهش دلداری دادم ولی دکتر میگفت تنها کسی که میتونه کمکش کنه خودشه باید از این وسواس خلاص بشه. میگفت: بارها و بارها که تو جمعهای خانوادگی از اذیتهای این بچه شکایت کرده همه بهش گفتن: تو خودت اینو خواستی دیگه و همین حرف افسرده گیش رو شدیدتر کرده و بارها و بارها به خدا شکایت کرده که من مگه چیز بدی ازت خواستم ؟ اینجوری باید عذابم بدی؟

گفت و گفت و گفت :و من همچنان مات و مبهوت چند بار این سرگذشت رو از اول تا آخر تو مغزم بالا و پایین کردم و جوابی براش پیدا نکردم

پ.ن : بعضی وقتا آدما تاوان دعاهای مستجاب شده شون رو میپردازن دقت کنیم چی آرزو میکنیم و از چه مسیری

بپ.ن: یادمه یه جایی یه دکتر روانشناس میگفت : شما با هر جور اخلاقی که طرف مقابلتون داره میتونید ازدواج کنید الا کسی که وسواس اونهم از نوع وسواس فکری داره


#همین

  • حامد سپهر