همراز

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

همراز

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

بایگانی

پول بی حساب 2

يكشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۷، ۱۰:۲۶ ق.ظ


یک هفته بعد از اون اختلاف حساب و اون پولی که دستم مونده بود گذشته بود و من کماکان نمیدونستم چیکارش کنم.

از شرکت اومدم بیرون جایی قرار داشتم خیلی هم دیر شده بود بازم تند رانندگی میکردم سر یه چهارراه تا برسم چراغ قرمز شد پشت چراغ وایساده بودم که یه لحظه چشمم به یه چهره ی آشنا افتاد که کنار خیابون منتظر تاکسی بود ....آرهههه خودش بود مهری همون دختر همسایمون و همبازیه دوران نوجوانی وقتی زنجان زندگی میکردیم . ولی اینجا چیکار میکرد بهش اشاره کردم اونم با تردید جلو اومد گفتم منو شناختی ؟ چند لحظه مکث کرد بعد انگار که یه آشنا دیده باشه تو یه کشور غریبه بلند گفت حااااامد تویی ؟ گفتم آره و تعارف کردم و نشست تو ماشین

گفتم تو کجا اینجا کجا راه گم کردی؟

گفت: داستانش مفصله و تعریف کرد که بعد از ازدواج با شوهرش به کرج

منتقل شدن و یه دختر 10 ساله داره و چند سال پیش از شوهرش بخاطراینکه اعتیاد به

شیشه داشته جدا شده و توی حاشیه ی کرج زندگی میکنه و از طریق کار بافتنی واسه مردم

امرار معاش میکنه . گفت که دخترش توی مدرسه مورد ت جا و ز مستخدم مدرسه قرار گرفته

و با وجود شکایتش هنوز نتونسته توی دادگاه این موضوع رو اثبات کنه چون پزشکی

قانونی بخاطر شرایط جسمی که دخترش داره رای بر عدم ت ج ا و ز داده و بعد از اون قضیه هر

چند وقت یکبار دخترش دچار حمله ی عصبی میشه و غش میکنه  

هفته ی پیش که دخترش رو بابت حمله ی عصبی به اورژانس برده بوده بخاطر

نداشتن هزینه ی بیمارستان همه ی مدارکشون از جمله کارت ملی و برگه ی شکایتشون و

هرچی توی کیفشون داشتن توسط واحد حراست بیمارستان ضبط شده و این امر باعث درگیریش

با حراست بیمارستان شده تا جاییکه اونها با اورژانس اجتماعی تماس گرفتن و همون شب قاضی رای بر عدم صلاحیت مادر در نگهداری کودک صادر کرده ( در حالیکه قبلا حضانت بچه به مادر داده شده بود ) و بچه رو از مادر گرفتن و به محل نگهداری کودکان بی سرپرست منتقل کردن و ایشون دربدر این اداره و اون کلانتری واسه پس گرفتن بچه ش شده.

گفتم : ت ج ا و ز به بچه ی 10 ساله تو مدرسه ؟ مغزم هنگ کرده بود، برا چند لحظه شوکه شدم!!

با گریه گفت: ببیین جایی آشنا داری کاری برام بکنی بچه مو پس بگیرم؟

 اولین کاری که کردم فرداش رفتم کرج دنبالش و باهم رفتیم اوژانس اجتماعی

کرج اونا هم بعد از کلی بازخواست مارو حواله کردن به قاضی کشیک که اونشب بدون اینکه مادر و بچه رو

ببینه ویا اطلاع دقیقی از قضیه داشته باشه رای بر عدم صلاحیت مادر داده.

قاضی رو به زور پیدا کردیم با توضیحاتی که دادیم ، اون به شرط آزمایش

عدم اعتیاد مادر رای بر آزادی داد رفتیم کلی هزینه کردیم واسه آزمایش و کارهای

اداری دادگاه و رای آزادی رو گرفتیم بعد رفتیم اورژانس اجتماعی ، خانومیکه مشاور

بود منو کشید یه گوشه ایی پرسید شما چه نسبتی با ایشون دارید منم گفتم فقط یه آشنا هستیم. خانوم مشاور گفت:  ما با همسرش تماس گرفتیم و اون ادعا کرده از دست ایشون شاکیه و گفته شاید خودش داره بچه رو در ازای پول در اختیار دیگران قرار میده .

 گفتم خانوم شما ادعای یه آدم معتاد به شیشه رو قبول کردین اونهم پشت تلفن

 ولی ایشون حی و حاضر حرفشو قبول ندارین؟

خلاصه با کلی مکافات بچه رو ازشون گرفتیم و بعد رفتیم بیمارستان ، به

مسئول حراست بیمارستان گفتم: اونشب که بچه رو با اون حال آوردن اینجا یه مرد یا یه انسان پیدا نشده که هزینه ی بیمارستان رو پرداخت کنه تا کار به اینجاها نرسه ؟ گفت: اینجا مگه موسسه ی خیریه ست.!!! 

خلاصه با بیمارستان هم تسویه حساب کردیم و مدارک رو گرفتیم رسوندمشون خونه و برگشتم.

بماند که لحظه ی دیدار دوباره ی مادر و بچه کل خسته گی این دو روز رو از تنم

بیرون کرد و اشکم رو درآورد.

 شبش که با خودم حساب کتاب میکردم دیدم دقیقا همون پول بی حساب خرج دادگاه و آزمایش و شیرینی بچه ها و هزینه ی بیمارستان شده.

 چند وقت بعد شنیدم بخاطر مشکلی که اون دختر بچه داره دیگه هیچ مدرسه ایی حاضر به ثبت نامش نیست

_به این فکر میکردم که ما فقط ادعای انسان دوستی داریم.


#همین

پ.ن:  بعضی وقتا ماها وسیله ایی هستیم تا چیزی رو به مقصدش برسونیم یا مانع اتفاقی بشیم وقتی یه راننده ی ناشی با راهبندونش باعث میشه یه ربع دیرتر به جایی برسی شاید یک ربع زودتر خطری متوجه شما بوده و از سرتون گذشته

 
  • حامد سپهر

نظرات  (۹)

  • مریــــ ـــــم
  • دمت گرم
    پاسخ:
    مخلصیم
    ما فقط وسیله ایم
    چقدر تلخ۰۰۰
    من با پاراگراف آخر کاملا موافقم و بارها تو زندگیم بهم اثبات شده
    پاسخ:
    خیلی تلخه واقعا:(
    شدیدا بهش اعتقاد دارم
    اصلا نمیدونم چی بنویسم...

    چه زندگی داره اون خانوم...
    پاسخ:
    نوشتن از واقعیتهای جامعه خیلی سخته:(
  • آقای سر به هوا :)
  • خیلی مردی.
    پاسخ:
    لطف داری
    ما وسیله ایم
    وای سرم سوت کشید بیچاره چقدر بدبختی کشیده تو زندگیش:(
    چقدر ما الکی خودمون رو میزنیم به درد غریبی و بدبختی و از هیچی تو این عالم خبر نداریم....
    عجب حکمتی داشته اون پوله....
    تکلیف اون شکایته چی میشه این وسط؟!
    یعنی هنوزم داره همون جا کار میکنه اون عوضی؟

    پاسخ:
    جرمی ثابت نشده و پرونده مختومه شده متاسفانه:((
    تا وسطای داستان دوتا اشنا پیدا کرده بودم تو دادگستری و بهزیستی
    ولی وقتی دیدم مشکلتون حل شد خداروشکر کردم
    ت ج ا و ز زیاد شده متاسفانه
    این که 10سالشه سال پیش مگه شاهد چندین ت...به بچه 6ساله نبودیم؟!؟!
    بزرگ کردن وختر تو این زمونه سخت شده چه برسه که پدر بالا سرش نباشه....
    پاسخ:
    متاسفانه دنیای کثیفی داریم رحم و مروت فقط یه واژه س
    دنیارو خودمون کثیف کردیم
    هنوزم فرصت هست دنیارو گلستون کنیم اگه خودمون بخوایم....
    پاسخ:
    اگه بخوایم
    چه تلخ..
    خدایا ما فقط خودتو داریم تو همچین دنیایی...

    خدا خیرتون بده:)باورکنید همینطوره گاهی زندگی یهش شخص جوری میچرخه و تاب میخوره که دست یک نفر بگیره!
    پاسخ:
    خدا همیشه برا هر در بسته ایی یه کلید هم در اختیارت میذاره اونهم از طریق غریبه ترین شخص که فکرشم نمیکنی
  • ریزوریوس ❤:)
  • خیلی ناراحت شدم با خوندن این پست و خیلی خوشحال که هنوز هستن همچین آدمایی و انسانیت نمرده ...
    پاسخ:
    ممنون از لطفتون 
    انسانیت واژه ی کمیابی شده متاسفانه

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">