چیه این زندگی؟
این پست یکم طولانیه اگه حوصله شو دارین بخونین شاید دونستنش براتون مفید باشه
چند وقتی میشد امیر اون امیر سابق نبود همون پسری که وجودش یه جمع رو مشغول خودش میکرد و همه رو میخندوند.
چند وقتی میشد که با کسی شوخی نکرده بود و کسی اونو با خنده ندیده بود. برام شده بود یه علامت سوال بزرگ که این پسره چشه؟
بعد ناهار تو شرکت چند دقیقه تنها گیرش آوردم و بهش گفتم :پسر معلومه تو چته؟ نه حرفی ،نه شوخی ،نه خنده ایی!
چیزی ناراحتت کرده؟ از دست کسی دلخوری ؟ تو شرکت کسی اذیتت میکنه یا تو خونه اتفاقی افتاده ؟
آدم فضولی نیستم که این سوالهارو از هر کسی بپرسم ولی امیر فرق میکرد خیلی باهم ندار بودیم معمولا درد و دلهاشو بامن در میون میذاشت. یادمه روزی که عاشق یه دختری شد ،که تو یکی از شرکتهای وابسته ما کار میکرد اولین بار با من در میون گذاشت و ازم خواست کسی چیزی ندونه و درباره ش براش تحقیق کنم چون من زیاد تو اون شرکت رفت و آمد داشتم .
سوالم رو که پرسیدم انگار دریچه ی اضطراری یه سد رو باز کرده باشم(یه اصطلاحه توی شغل ما) بعد یخورده حاشیه رفتن همه ی درد و دلشو ریخت بیرون ،گفت: بعد ازدواجم با همون خانوم بعد دوسال صاحب یه دختر شدیم ، همه چی خوب بود همه چی اوکی بود تا چند سال بعد که خانومم گیر داد که یه بچه کافی نیست و یه بچه دیگه هم بیاریم( ترجیحا پسر) و اگه این بچه تنها بزرگ بشه ما در حقش ظلم کردیم و وقتی بزرگ شد از دست ما ناراحت میشه و پشتیبانی براش نمیمونه و از این صحبتا. ولی من به هیچ وجه قبول نکردم چون با توجه به اوضاع مملکت و نا امنی که به وجود اومده و تورم، گفتم همین یه بچه رو باکیفیت بزرگ کنیم هنر کردیم. ولی کم کم فهمیدم خیلی تو این قضیه حرفش جدی_ و نظرش اینکه اگه خدا صلاح بدونه بهمون میده و خودش هم روزیش رو میده.
خلاصه با اصرار زیادش رفتیم برا آزمایشات و معلوم شد خانومم تیروئد داره و نمیتونه باردار بشه خلاصه از اون روز عزمش رو جزم کرد که تیروئدش رو مداوا کنه و بعد اقدام کنه . کلی دارو و درمان کرد و به سطحی رسید که مشکلی نداشت ولی مشکل بعدی فیبرومهای اون بود که خیلی زیاد بودن و دکترها گفتن با وجود اینا بارداریش برا خودش و بچه خطرناکه خلاصه دوباره دارو و درمان شروع شد به همراه دعا و نذر و نیازهای عجیب و غریب.
بلاخره خانومم باردار شد و چندتا دکتر بهمون گفتن که این بچه با این وضعیت نمیمونه و باردار شدنش هم الان توجیه علمی نداره و ریسک بزرگیه، از اونروز دکترها براش استراحت مطلق تجویز کردن و آمپولی که به مدت چهار ماه هر روز یه عدد تجویز کردن که یه پرستار هر روز میومد خونه و تزریق رو انجام میداد و یه آمپول دیگه که هر هفته یکی تزریق میشد که اون آمپولهای روزانه باعث تورم بدنش شده بود و اونیکی آمپول فشار خونش رو تا ۲۲ بالا میبرد که چند بار باعث شد تو بیمارستان بستری بشه و دکترها مجوز سقط رو بگیرن ولی هر بار بخیر گذشت ...
خلاصه بچه یک ماه زودتر و تو شرایط کاملا اورژانسی با احتمال خطر مرگ همسرم و فشار خون ۲۴ به دنیا اومد که دکترها مجبور شدن برش سزارین رو بصورت عمودی انجام بدن که تا آخر عمر به صورت یه نقض تو بدنش بمونه .
ولی این پایان ماجرا نبود ،بچه از اون بچه های نق نقوی شیر نخور و اذیت کن شد و باعث شد بخاطرش خانومم به ناراحتی عصبی دچار بشه و به یه وسواس خاصی در مورد این بچه دچار بشه که هر حرکت بچه اعم از راه رفتن، غذا خوردن، حرف زدن ،براش مسئله ساز و ناراحت کننده بشه.
میگفت پیش چندتا روان پزشک هم رفتیم منهم خیلی بهش دلداری دادم ولی دکتر میگفت تنها کسی که میتونه کمکش کنه خودشه باید از این وسواس خلاص بشه. میگفت: بارها و بارها که تو جمعهای خانوادگی از اذیتهای این بچه شکایت کرده همه بهش گفتن: تو خودت اینو خواستی دیگه و همین حرف افسرده گیش رو شدیدتر کرده و بارها و بارها به خدا شکایت کرده که من مگه چیز بدی ازت خواستم ؟ اینجوری باید عذابم بدی؟
گفت و گفت و گفت :و من همچنان مات و مبهوت چند بار این سرگذشت رو از اول تا آخر تو مغزم بالا و پایین کردم و جوابی براش پیدا نکردم
پ.ن : بعضی وقتا آدما تاوان دعاهای مستجاب شده شون رو میپردازن دقت کنیم چی آرزو میکنیم و از چه مسیری
بپ.ن: یادمه یه جایی یه دکتر روانشناس میگفت : شما با هر جور اخلاقی که طرف مقابلتون داره میتونید ازدواج کنید الا کسی که وسواس اونهم از نوع وسواس فکری داره
#همین
- ۹۷/۰۹/۰۱
خدا خودش کمک حالشون باشه.