همراز

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

همراز

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

بایگانی

چیه این زندگی؟

پنجشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۷، ۰۷:۳۴ ب.ظ

این پست یکم طولانیه اگه حوصله شو دارین بخونین شاید دونستنش براتون مفید باشه


چند وقتی میشد امیر اون امیر سابق نبود همون پسری که وجودش یه جمع رو مشغول خودش میکرد و همه رو میخندوند. چند وقتی میشد که با کسی شوخی نکرده بود و کسی اونو با خنده ندیده بود. برام شده بود یه علامت سوال بزرگ که این پسره چشه؟ بعد ناهار تو شرکت چند دقیقه تنها گیرش آوردم و بهش گفتم :پسر معلومه تو چته؟ نه حرفی ،نه شوخی ،نه خنده ایی! چیزی ناراحتت کرده؟ از دست کسی دلخوری ؟ تو شرکت کسی اذیتت میکنه یا تو خونه اتفاقی افتاده ؟

آدم فضولی نیستم که این سوالهارو از هر کسی بپرسم ولی امیر فرق میکرد خیلی باهم ندار بودیم معمولا درد و دلهاشو بامن در میون میذاشت. یادمه روزی که عاشق یه دختری شد ،که تو یکی از شرکتهای وابسته ما کار میکرد اولین بار با من در میون گذاشت و ازم خواست کسی چیزی ندونه و درباره ش براش تحقیق کنم چون من زیاد تو اون شرکت رفت و آمد داشتم .

سوالم رو که پرسیدم انگار دریچه ی اضطراری یه سد رو باز کرده باشم(یه اصطلاحه توی شغل ما) بعد یخورده حاشیه رفتن همه ی درد و دلشو ریخت بیرون ،گفت: بعد ازدواجم با همون خانوم بعد دوسال صاحب یه دختر شدیم ، همه چی خوب بود همه چی اوکی بود تا چند سال بعد که خانومم گیر داد که یه بچه کافی نیست و یه بچه دیگه هم بیاریم( ترجیحا پسر) و اگه این بچه تنها بزرگ بشه ما در حقش ظلم کردیم و وقتی بزرگ شد از دست ما ناراحت میشه و پشتیبانی براش نمیمونه و از این صحبتا. ولی من به هیچ وجه قبول نکردم چون با توجه به اوضاع مملکت و نا امنی که به وجود اومده و تورم، گفتم همین یه بچه رو باکیفیت بزرگ کنیم هنر کردیم. ولی کم کم فهمیدم خیلی تو این قضیه حرفش جدی_ و نظرش اینکه اگه خدا صلاح بدونه بهمون میده و خودش هم روزیش رو میده.

خلاصه با اصرار زیادش رفتیم برا آزمایشات و معلوم شد خانومم تیروئد داره و نمیتونه باردار بشه خلاصه از اون روز عزمش رو جزم کرد که تیروئدش رو مداوا کنه و بعد اقدام کنه . کلی دارو و درمان کرد و به سطحی رسید که مشکلی نداشت ولی مشکل بعدی فیبرومهای اون بود که خیلی زیاد بودن و دکترها گفتن با وجود اینا بارداریش برا خودش و بچه خطرناکه خلاصه دوباره دارو و درمان شروع شد به همراه دعا و نذر و نیازهای عجیب و غریب.

بلاخره خانومم باردار شد و چندتا دکتر بهمون گفتن که این بچه با این وضعیت نمیمونه و باردار شدنش هم الان توجیه علمی نداره و ریسک بزرگیه، از اونروز دکترها براش استراحت مطلق تجویز کردن و آمپولی که به مدت چهار ماه هر روز یه عدد تجویز کردن که یه پرستار هر روز میومد خونه و تزریق رو انجام میداد و یه آمپول دیگه که هر هفته یکی تزریق میشد که اون آمپولهای روزانه باعث تورم بدنش شده بود و اونیکی آمپول فشار خونش رو تا ۲۲ بالا میبرد که چند بار باعث شد تو بیمارستان بستری بشه و دکترها مجوز سقط رو بگیرن ولی هر بار بخیر گذشت ...

خلاصه بچه یک ماه زودتر و تو شرایط کاملا اورژانسی با احتمال خطر مرگ همسرم  و فشار خون ۲۴ به دنیا اومد که دکترها مجبور شدن برش سزارین رو بصورت عمودی انجام بدن که تا آخر عمر به صورت یه نقض تو بدنش بمونه .

ولی این پایان ماجرا نبود ،بچه از اون بچه های نق نقوی شیر نخور و اذیت کن شد و باعث شد بخاطرش خانومم به ناراحتی عصبی دچار بشه و به یه وسواس خاصی در مورد این بچه دچار بشه که هر حرکت بچه اعم از راه رفتن، غذا خوردن، حرف زدن ،براش مسئله ساز و ناراحت کننده بشه.

میگفت پیش چندتا روان پزشک هم رفتیم منهم خیلی بهش دلداری دادم ولی دکتر میگفت تنها کسی که میتونه کمکش کنه خودشه باید از این وسواس خلاص بشه. میگفت: بارها و بارها که تو جمعهای خانوادگی از اذیتهای این بچه شکایت کرده همه بهش گفتن: تو خودت اینو خواستی دیگه و همین حرف افسرده گیش رو شدیدتر کرده و بارها و بارها به خدا شکایت کرده که من مگه چیز بدی ازت خواستم ؟ اینجوری باید عذابم بدی؟

گفت و گفت و گفت :و من همچنان مات و مبهوت چند بار این سرگذشت رو از اول تا آخر تو مغزم بالا و پایین کردم و جوابی براش پیدا نکردم

پ.ن : بعضی وقتا آدما تاوان دعاهای مستجاب شده شون رو میپردازن دقت کنیم چی آرزو میکنیم و از چه مسیری

بپ.ن: یادمه یه جایی یه دکتر روانشناس میگفت : شما با هر جور اخلاقی که طرف مقابلتون داره میتونید ازدواج کنید الا کسی که وسواس اونهم از نوع وسواس فکری داره


#همین

  • حامد سپهر

نظرات  (۱۹)

یه دعایی داریم به ترکی میگیم خدایا از بلاهایی که دیده نمیشن حفظمون کن که بیشتر یعنی بلاهایی که به ذهنمون خطور نمیکنن.
خدا خودش کمک حالشون باشه.
پاسخ:
دقیقا همینه ، عقله یتیشمین بلالر  درست نوشتم ؟
ما از مادرو مادربزرگ گورونممیش بلالردن شنیدیم. وهمیشه تکرار میکنیم. چون واقعا یه چیزایی هستن جز خدا هیچکس نمیتونه ببینه.
پاسخ:
بله اونجوری هم میگن منم شنیدم
واقعا تو حکمت خدا بعضی وقتا آدم میمونه
  • آسـوکـآ آآ
  • طولانی نبودا :)
    واقعا گاهی اوقات نمیتونیم درک کنیم حکمت نداده هاش چیه...
    امیدوارم زودی رو به راه شن ...
    وای خیلی شرایط عذاب اوریه منم تو فامیلامون همچین شخصی رو داشتم نه با این شدت ولی کاملا بهم ریختگی مادر روی بچه هم تاثیرش رو میذاره و بچه هاشون هم معمولا رفتار های افراطی دارن خدا واسشون بخیر بگذرونه گناه دران این بچه ها خیلی اذیت میشن دل ادم کباب میشه
    پاسخ:
    بله منم بهش گفتم که حالا این شرایط تموم میشه و اون بچه بزرگ میشه ولی اون بچه در آینده یه مادر با حوصله و سالم لازم داره نه کسی که خودشو تو این سالها واسه بزرگ کردن بچه هلاک کرده

    LIFE:
    L=living , I=isn't, F=fucking , E=easy
    :|
    پاسخ:
    خب اینم دیدگاهیه برا خودش
    حالا نه به اون سختی:))
  • ترنم بهار
  • یه چیز خیلی عجیب!
    انشالا مشکلشون حل بشه، خیلی سخته
    پاسخ:
    برا منم اینهمه اصرار و پافشاری واقعا عجیبه
    ایشالا
    درسته خیلی درد سختیه...ولی نا علاج نیست...میشه درستش کرد..باید از جمع هایی که همچین حرفایی و بهش میزنن دوری کنه...ای کاش فامیلاشون به جای سرزنش باهاش همدردی میکردن..بچه ی اذیت کن و نق نقو چیز نادری نیست خیلی از خانواده ها دارن:/این زن بیچاره اینقدر از درون خودش و سرزنش کرده که مشکل روحی پیدا کرده و داره فشار زیادی و تحمل میکنه...و به نظرم باید افتخار کرد بهش و همسرش که این همه سختی تحمل کردن و آخرشم پیروز شدن...از ته قلبم آرزو میکنم که مشکلشون برطرف شه و حتی یک درصد هم پشیمونی از گذشته براشون نمونه:))
    پاسخ:
    بله منم فکر میکنم یه مقدار باید زمان داد بهاون خانوم تا به شرایط عادی برگرده چون شرایط سختی رو پشت سر گذاشته و اطرافیان هم کمک کنن به این قضیهایشالا که حالشون بهتر بشه

  • פـریـر بانو
  • من هم مورد مشابه ایشون رو دیدم...
    واقعا دردناکه...
    و البته با وجود این همه ریسک و خطر... این مصمم‌بودن عجیبه!
    امیدوارم حالشون خوب بشه و دوباره زندگیشون بیفته رو روال...
    پاسخ:
    بله واقعا درک کردن شرایط اون خانوم واقعا سخته
    وبقول شما این مصمم بودن واقعا جای تعجب داره
    امیدوارم
  • Aimless Dandelion
  • تنها چیزی که میشه الان گفت به اون خانم اینه که باید شاکر خدا باشه بچه بااین وضعیت بارداری ،و وضعیت حین تولد سالم مونده...
    خیلی از مادرا رو تو مدارس استثنایی دیدم که بااین وضعیت بچه هاشون با نقض ذهنی و جسمی به دنیا اومدن..
    # وسواس فکری درباره ی بچه اشون بخاطر این میتونه باشه که وضعیت سختی رو زمان بارداری و تولد بچه تحمل کردن. این مسئله خود بخود یه وسواس میتونه ایجاد کنه.
    بعداز بارداری خیلی پیش میاد مادر دچار افسردگی ، توهم و وسواس میشه ،فقط باید زمینه اش وجود داشته باشه یه دلیل که اونارو به این سمت سوق بده. حتی بدتر از ایشون مادرایی بودن که بعداز تولد بچه اقدام به خودکشی ، توهمات شدید و ....داشتن
    *دوستتون اول باید به یه روانشناس مراجعه میکرد بعد سراغ روانپزشک میرفت.
    # و حرف آخرتون نمیتونه زیاد درست باشه .زمانی میتونیم بگیم کسی دچار وسواس فکریه که دوره ی خاص بیماری که اصولا شش ماهه است رو با تمام علائم گذرونده باشه.. و اینکه هیچ‌وقت نمیتونیم کسی رو که یه دوره ی سخت رو پشت سر گذاشته و زندگیش قطعا تغییراتی داشته دچار وسواس فکری بدونیم.مثل زمانیکه کسانی که بعداز ازدست دادن یکی از عزیزانشون حلت افسرده داشته باشن نمیتونیم بگیم که افسردگی گرفتن. هر حالت روانی بعداز گذروندن طول مدت خاصی به بیماری مزمن تبدیل میشه
    پاسخ:
    حقیقتش منم همینو بهش گفتم که باز خدارو شکر کنید با وجود این مشکل بچه سالمی خدا بهتون داده
    در مورد وسواس هم مطلبی که گفتم برا قبل ازدواجه ، ایشون میگفتن با کسی که دچار بیماریه وسواسه تشکیل زندگی ندین چون یه عمر به مشکل برمیخورین
    منم معتقدم اطرافیان باید تو این شرایط کمک حالشون باشن
    ممنون از نظرتون
    وفسردگی بعد زایمان یه امر طبیعیه
    استاد من حافظ کل قران بود و این شرایط همسر دوست شمارو نداشت
    بچه هم صحیح و سالم دنیا اومد ولی افسردگیش خیلی شدید بود بعد زایمان
    همه بهش میگفتن تو که حافظ قرانی نباید افسرده بشی و این حرف بدترش میکرد
    اصلا بچه رو دوست نداشت
    یادمه من باهاش خیلی چت میکردم چون علاقه خاصی بهشون دارم
    همیشه میگفتم من درکتون میکنم حافظ قران هم میتونه افسردگی بگیره این یه مشکلیه که حل میشه
    دارو مصرف میکرد
    یادمه باهم از خوبی های بچه هم حرف میزدیم اتفاقا میگفت بچه خیلی اذیت میکنه
    من میگفتم ببین چه صورت زیبایی داره
    میگفت شبا نمیزاره بخوابم میگفتم ببین چه چشمای قشنگی داره
    اطرافیان میتونن با همدردی کردن و کمک کردن چه تو بچه داری چه تو روحیه دادن حالش و خوب کنن
    بدترین حالت ها درمان میشه
    اوج اوج مشکلات روحی و با یک ماه بستری کردن و شوک زدن به مغز درمان میکنن
    افسردگی بعد زایمان یه امرطبیعی متاسفانه تو کشور ما و تو درمان به روح اصلا توجهی نمیشه....

    راجب دعا هم خود خدا گفته از من بخواید
    ما از خدا میخوایم اگر صلاح نباشه خودش نمیده اون بچه یه موهبت الهیه نه یه عذاب:)
    پاسخ:
    دقیقا همینه، اینجاست که باید اطرافیان محبتشون رو ثابت کنن وگرنه تو شرایط عادی که همه خوبن و همه چی گل و بلبله
    عروس ما با همه این شرایط و به زور خودش باردار شد و بچه هم نقص عضو بود
    ولی تنهاش نذاشتیم
    ارامش نداشتن مادر باعث میشد بچه شیر نتونه بخوره و وقتی مادر عصبی بشه شیر مزه زهر میده به بچه
    به دوستتون بگید محبت و حمایتش و صدبرابر بیشتر از قبل کنه
    برای خانومش هدیه بخره
    ببرتشون رستوران و خرید
    تو بچه داری کمکش کنه
    یا برای مدتی پرستار بیاره تو کارهای خونه کمک کنه
    اقا به خانوادش بگه بیان و دور و بر مادر باشن و تنهاش نذارن:)
    عروس ما که همیشه میگه تو اون روزا خانواده همسرم پشتم بودن و این باعث دلگرمیم میشد
    شرایط ما خیلی ویژه تر بود و اون بچه رو توی تخم چشمامون میذاشتیم
    شبا تا صبح مادرم بچه رو بغل میکرد و میگردوند تا پدرمادرش استراحت کنن
    پاسخ:
    دقیقا همینه ، حالا که این شرایط پیش اومده اطرافیان باید دوستیشون رو ثابت کنن
  • سوته دلان
  • سلام

    والا با اصل حرف رفیقتون مخالفم که یه بچه با کیفیت بهتر از چند تا بی کیفیته!
    مگه ماهایی که خواهر و برادر داشتیم بی تربیت و بی کیفیت بار اومدیم؟!

    اما خب اصرار در دعا هم همیشه نتیجه مطلوبی نداره مخصوصاً که از حکمت و نتیجه‌اش بی خبریم...
    اما با این حال اینم آزمایش‌شون بوده و حالا که بچه به دنیا اومده نباید ناشکری کنن!
    بیماری روحی رو میشه درمان کرد اما اگر بچه نقص جسمانی داشت چیکار میخواستن بکنن!
    همیشه از خدا طلبکاریم غافل از اینکه خود کرده را تدبیر نیست!
    پاسخ:
    ماها واسه یکی دو نسل پیشیم اونموقع شرایط خیلی بهتر از الان بود زندگیها هم ساده تر و مردم مهربونتر بودن الان واقعا شرایط فرق کرده
    خود کرده را تدبیر نیست رو نباید به همچین خانمی با اون شرایط گفت بنظر من خواسته ی زیادی نبوده چون از خدا یه بچه دیگه خواسته کاری که همه میکنن
    طولانی نبود یعنی خوب نوشته شده بود که طولانی بودنش به چشم نیومد روان بود
    و اینکه این خانم باید شکر گزار خدا باشه به هر حال هر بچه ای سختی خودش رو داره مهم اینه سالمه
    پاسخ:
    بله همینه حالا که خدا این بچه رو با اون شرایط بهشون داده باید شاکر باشن، چون این شرایط بعد زایمان برا خیلیا پیش میاد
  • سوته دلان
  • اون موقع ها زندگی بهتر بود برا وقتیه که ما بچه بودیم، الان ما صاحب بچه شدیم! پس اگر ایرادی هست به نسل ما وارده که خودخواه شدیم و خودخواهی رو داریم به بچه هامون سرایت می‌دیم با تک فرزندی و لوس بار آوردنشون!

    اون خودکرده رو به معنای بد نگیرید!
    بالاخره من نوعی وقتی دعایی هم میکنم باید پای دعام بمونم!
    حالا نتیجه‌ش میخواد دلخواه من باشه یا نه!
    پاسخ:
    متوجه من منظورتون شدم از خود کرده
    ولی آدما بعضی وقتا خودشونو میسپرن به خدا و انتظار دارن نتیجه همونی بشه که خودشون خواستن ولی حکمت خدا فراتر از این حرفاست
    خیلی سخته...
    کاش بقیه جای سرزنش کمکش کنن
    درسته شاید خودش خواسته و پافشاریش بیش از حد بوده و نباید انقدر پافشاری میکرده ولی خب الان حمایت میخواد نه سرزنش
    پاسخ:
    دقیقا الان وقت سرزنش نیست اون بیشتر از هر چیزی به حمایت نیاز داره
    تحت تاثیر قرار گرفتم :-( خدا خودش گره گشایی کنه ایشالا و ایشالا که عاقبت بخیر بشن
    پاسخ:
    بله ایشالا خدا خودش کمک حالشون باشه
    واقعاً چیه این زندگی؟!
    گاهی اینقدر دعا میکنیم و اصرار داریم به اجابتش که خدا هم کلافه میشه
    همونم ممکنه سالها بعد باعث عذابمون بشه و تازه اونجاست که میفهمیم چطور باید بخواهیم چیزیو

    پاسخ:
    خیلی وقتا اصرار ما واسه بدست آوردن چیزی، مثل اینه که یه بچه اصرار داره به چاقو دست بزنه ولی از خطرش خبر نداره

    در مورد داستانتون باید بگم:


    یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
      کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است


    عذرخواهی واسه چی اصلا ، به نظر من زندگی ماها مثل یه موج سینوسی میمونه و بالا و پایین زیاد داره غر زدن و ناله کردن از زندگی هم جزء جدایی ناپذیر زندگی ماهاست و هممون یه وقتایی دنبال یه گوش میگردیم که بدون قضاوت فقط گوش کنه تا شاید سبکتر بشیم پس راحت باشین
    کلی نوشتم نمیدونم پیامم سند شد یا نه :/
    پاسخ:
    پیامی ازتون نیومده متاسفانه:)
    خب دوباره بنویسید:)

    عههه شما ساروی هستین!!؟؟
    دوتا دوست خوب هم خدمتی اونجا دارم یکیش آرمان یکیش غلامرضا
    من محمود آباد مازندران خدمت کردم

    از بچه های با معرفت ساری هستن:)
    خداروشکر همشهریام تو رفاقت سربلند بیرون اومدن 😁
    شرمنده نشدیم پیشتون
    پاسخ:
    ساروی ها دوست داشتنی هستن:)





    سلام صبحت بخیر خوبی؟
    طوری شده؟حالت چرا بده؟ نگرانت شدم :(
    چیکار میکنی با خودت چرا برا خودت از هیچ ناراحتی درست میکنی؟درسته همه مشکل داریم همه دل نگرانی داریم قرار نیست که باهاشون کلنجار بریم یه وقتایی هم باید تصمیم بگیریم که دایورتشون کنیم وگرنه ما رو از پا در میارن
    یه وقتایی هممون نیاز داریم یه نفر که مارو خوب بلد باشه کنارمون باشه و از وجودش لذت بگیریم و لذت ببریم و انرژی بگیریم خب این یه روزی اتفاق میوفته و باعث میشه همه اونروزا فراموش بشن و جاشو به دلخوشی و لبخند بدن ما باید خودمون رو قوی تر کنیم و گرنه مشکلات قرار نیست آسونتر بشن
    الان خوبی؟

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">