همراز

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

همراز

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

بایگانی

دنیا رو وقتی که قراره بی تو تنهاشم نمیخوام

سه شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۹، ۰۲:۳۲ ب.ظ

توی مطب دندون پزشکی نشسته بودم که نوبتم بشه کنارم یه آبسردکن بود ، یه دختر کوچولوی موفرفری و تپل وسفید اومده بود آب بخوره بزور روی پنجه هاش بلند شده بود که قدش به شیر آب برسه ، لیوان رو ازش گرفتم که براش پر کنم تو همین حین مادرش اومد نگاهمون که به نگاه هم افتاد یه لحظه دوتاییمون هم مکث کردیم با تعجب گفتم نازی!! اونم گفت حامد!! گفتم آره خودمم، این دخترته!! گفت آره دخترمه، گفتم :هزار ماشالااااا چه نااااازه، گفت :فکر نمیکردم دیگه ببینمت.گفتم : منم همینطور! نازی همسایه و دوست دوران کودکی من بود ، من و ناصر و نازی سه تا دوست و همسایه و هم کودکستانی بودیم نازی چند ماهی کوچیکتر از منو ناصر بود ، ناصر یه هفته بزرگتر از من بود و به همین علت منو و ناصر برادر شیری بودیم، ناصر از همون بچگی نازی رو دوست داشت. اینو از تقسیم ناعادلانه خوراکیها به نفع نازی یا چند دور بیشتر تاب سوار شدن نازی، توی پارک کنار خونه‌مون، راحت میشد فهمید. یادمه هشت یا نه ساله بودیم که سه تایی پولامونو گذاشتیم رو هم و یه خرگوش خریدیم قرار هم شد که هر روز یکیمون خرگوشو ببره خونه شون یه روز که نوبت ناصر بود در حیاطشون باز مونده بود و خرگوشه رفته بود ، یادمه چقدر سر اون قضیه ناراحت شدیم حتی نازی یه مدت با ناصر قهر کرد. چند ماه بعد ما از اون محل اسباب‌کشی کردیم و بعدش نازی اینا هم از اون محل رفتن و ما دیگه همدیگه‌رو ندیدیم.

نازی گفت: از ناصر چه خبر خیلی وقته ندیدمش. این پا و اون پا کردم و گفتم:طفلی ناصر سه سال پیش ازدواج کرد یه سال بعد ازدواجشون یه شب زمستون با خانومش توخونه شون دچار گازگرفتگی شدن و ناصر فوت شد و چند روز بعد خانومش هم رفت پیشش:(  اشکهای نازی سرازیر شد. گفتم:ناصر تو رو خیلی دوست داشت ولی سرنوشتش یه چیز دیگه بود. وسط گریه و ناراحتی گفت چند وقت پیش تو اینستا دنبال تو و ناصر میگشتم تا یه روز قرار بذاریم همو ببینیم. یه لحظه به ذهنم اومد که اگه ناصر و نازی اونموقع باهم ازدواج میکردن شاید الان دوتا دوست رو از دست داده بودم. گفتم : آدم از یه روز بعدش خبر نداره. گفت: تو چی ازدواج کردی؟ بچه چی داری؟ گفتم : داستانش مفصله یه روز برات میگم، راستی خیلی خوشحال شدم دیدمت به مامان و بابات و همسرت خیلی سلام برسون و بگو مراقب دوست ما باشه همچنین مراقب این قند عسل:)

 

 

#همین

عنوان: ترانه خواب خوش از استاد شادمهر

  • حامد سپهر

نظرات  (۱۷)

چقدر تلخ:(
طفلکی ناصر 😔😔😔😔
خدابیامرزدشون.
من یادم نیست بچگی‌ها هم‌بازی‌ای غیر از آشناها داشته باشم عجیبه‌ها.
پاسخ:
خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه
ما بیشتر بروبیامون با همسایه ها بود
  • بهارنارنج :)
  • آخی هرجند غم داشت:(
    پاسخ:
    طفلکی ناصر جزو نخبه ها بود:(
    چقدر تلخ بود قصه ی زندگی ناصر:((

    اونجا که میگه ای کاش حقم از تموم زندگی تنها تو باشی ...
    پاسخ:
    آدم از فرداش خبر نداره:(
    ترانه ش عالیه ، پیشنهاد یکی از دوستان بود
    تجربه از دست دادن دوست را نداشته ام
    اما دوست داشتنی را چرا
    ...
    پاسخ:
    هر کدوم تجربه های متفاوتی از دوست داشتن و دوست داشته شدن داریم ولی نمیدونیم کجای این دریای طوفانی کشتیمون آروم میگیره
  • عکاسِ فرفری!
  • چه ناراحت کننده...
    خدا رحمتش کنه❤
    پاسخ:
    خدا رفتگان شما رو بیامرزه
    زود رفت
    ای بابا، خدا رحمت کنه ایشون و همسرشون رو.

    داشتم فکر می‌کردم من اگه هم‌بازی‌های بچگیم رو ببینم احتمالا نتونم بشناسمشون :/
    پاسخ:
    خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه
    البته همه یا آدم نمیمونن ولی اونایی که باهاشون بزرگ شدیم فراموش نمیشن
    یه لحظه به ذهنم اومد که اگه ناصر و نازی اونموقع باهم ازدواج میکردن شاید الان دوتا دوست رو از دست داده بودم. البته شاید هم دوتا دوست رو داشتین الان...
    من هنوز داغ دلم تازه است، الان دقیقا یک سال و شش ماه و پانزده روزه صمیمی ترین دوست من رو هم گاز البته نوع انفجار ازم گرفته.
    پاسخ:
    همین غیرقابل پیشبینی بودن زندگیه که اونو جذاب میکنه
    خدا رحمتشون کنه دوستتون رو
    برای من مثل داداش بود
    تلخی ماجرا پررنگتر بود اما حتما دیدار یهویی همسایه و همبازی و دوست قدیمی خیلی چسبید بهتون نه؟
    پاسخ:
    اونکه بعله چون ما از همون بچگی دیگه همدیگه رو ندیده بودیم
    من با همسایه دوران بچگی همکار شدم. خیلی عجیبه. خیلی
    خدا دوستتونو بیامرزه
    پاسخ:
    عجیب چرا؟ منم با یکی از همکلاسیهای ابتدایی همکارم ، دنیا خیلی کوچیکه
    خدا رفتگان شما رو بیامرزه
    من پرت شدم به کوچه‌ی خاکی‌مون و همبازیایی که خدا می‌دونه هر کدوم کجا هستن و کی قراره دوباره ببینم‌شون یا نه...
    پاسخ:
    یا شاید هم هیچوقت نبینیمشون
    دوستتون داستان دردناکی داشت ...هرچند این داستان بعد از فوتشون باقی مونده ...
    خدابیامرزتشون...
    پاسخ:
    خدا رفتگان شما رو بیامرزه
    سرنوشت چیز عجیبیه!
    سلام پست رو خوندم، خیلی خوب نوشته بودین، خدا رحمت کنه ناصر رو، عمر با عزت به نازی و دخترش و شما.

    منتها راستش مخواستم یه چیز دیگه بگم که اومدم اینجا!
    یکی از بلاگرای محبوب من شما رو خیلی دوسداره برا همینم من همش یهحس توأم با حسودیه لجبازی طوری بهتون دارم😑 گفتم ابراز احساسات کنم که بابا چه وضعشه بلاگر محبوب بلاگر محبوب منید؟ همین محبوبیت تون باعث شده من اکثرا کم اینجا فعال باشم. همین دیگه:| خدافظ:دی (دمش را روی کولش گذاشته از حاشیه خارج میشود)

    پی نوشت: خیلی امیدوارم اون بلاگر محبوب مذکور این کامنت رو نخونه چون در حالت عادی هم خدای همه خودشاخ پنداراس😑🤦‍♀️😎
    پاسخ:
    سلام اولش بگم که  نمیدونم شما آقا هستی یا خانوم چون وبلاگتون رو ندارم
    و بعدش هم میخواستم کامنتت رو تایید نکنم تا بگردم و وبلاگت رو پیدا کنم ( چون کامنتهاتو توی وبلاگهای دیگه دیده بودم) و اونجا خصوصی بهت جواب بدم ولی با خودم گفتم کامنتتو تایید کنم تا اون کسی که شما دوسش داری کامنتتو اینجا ببینه شاید نمیدونه که دوسش داری
    اما درباره خودم خدا رو شاهد میگیرم با هیچ بلاگری ارتباطم بیشتر از کامنت دادن و گرفتن در رابطه با پستهاشون و پستهام نبوده و محیط وبلاگی رو خیلی مقدس تر از اینها میدونم که خدای نکرده ازش بخوام واسه مقاصد دیگه استفاده کنم
    پس هر موضوعی که اشاره میکنید رو ابدا ازش بی اطلاعم
    و بقول دیالوگ رحمان ۱۴۰۰ تو رو خدا واسه ما هجمه درست نکنید
    آقااااا😂😂😂😂 کاااااملا سو برداشت شده!!! اصلا منظور من این نبود! بلاگر محبوب یعنی یه بلاگری که به نظرت وبلاگ خوب و مفیدی داره. یه جوری انگار طرف فن و هوادار یه وبلاگ باشه! نه از اون دوست داشتنااااا! دوست داشتن عادی یه وبلاگ و بلاگر که طرفدارش باشی، برای خوندن مطالبش زمان بذاری و اینا! مثلا اگه ده تا ستاره روشن تو وبلاگ های به روز شده داری، اول اون وبلاگ رو مبخونی! این میشه بلاگر محبوب.
    وگرنه بلانسبت شما مگه واقعا چه قدر داغونیم که تو بلاگستان بخوایم love story راه بندازیم؟😐 بنده شخصا غلط کنم همچین کاری کنم، تازه بعدشم برم به بقیه بگم طرف من تو رو دوست داره ها!🤦‍♀️من نمیدونم چی شد که اینجوری شد!
    پاسخ:
    من ازتون عذر خواهی میکنم اگه سوء تفاهمی پیش اومد و مفهوم حرفتون رو خوب برداشت نکردم
    حلال کنید
  • علیرضا قاسمی نژاد
  • کاش ناصر با همبازی دوران کودکیش ازدواج میکرد .....خدا رحمت کنه ناصر...حالا واقعا ناصر نازی دوستتون بودند یا داستان کوتاه از تصوراتتون روی صفحه مجازی دیکته کردید؟ ببخشیدا ..اما خیلی غمگین بود ....
    پاسخ:
    خب همیشه همه چیز اونی نمیشه که ما میخواییم
    یه ماجرای واقعی بود
    خدا رفتگان شمارو بیامرزه
  • علیرضا قاسمی نژاد
  • بله درسته ...روحش شاد
    پاسخ:
    ممنون از لطفت
  • ماهور بانو
  • روح دوستتون شاد
    میگم هر وقت خواستید برای نازی خانم توضیح بدین از خودتون بلند بلند تعریف کنین ما هم بشنویم😉
    پاسخ:
    خدا رفتگان شمارو هم بیامرزه ممنون
    :)) چشششم
    البته چیز شنیدنی هم نیست:)
  • اژدها سوار
  • چه خوب که می نویسید ، نوشته هاتون دل نشینن.
    پاسخ:
    این لطف شماست که خوب میخونید وگرنه اینا بیشتر خط خطیه که ما میکنیم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">