همراز

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

همراز

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

بایگانی

قصه ماه و پلنگ

يكشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۹، ۱۰:۴۶ ق.ظ

افسانه‌ای چینی چنین است که: 

پلنگ های وحشی ودست نیافتنی ، همگی به یک نوع می میرند.

هنگامی که پلنگ ها به بلوغ کامل می رسند و به هر چه خواستند رسیدند؛ بر مرتفع ترین نقطه ممکن می روند وبرای بدست آوردن آنچه تا حال طعم مرگ آفرین پنجه شان را نچشیده تلاش می کنند.آری ماه را نشانه می روند . دورخیزی می کنند و جهش..

 

آنقدر برجهش های خود می افزایند که سرانجام سقوط میکنند و کمرشان می شکند و ...

 

در این حکایت خدا ماه است و پلنگ انسان!

پلنگ عشق به هوای گرفتن ماه است که به آسمان جست می زند؛ اما هزار هزار هزار فرسنگ مانده به ماه می افتد. دره های جهان پر از پلنگان مرده است که هرگز پنجه شان به آسمان نرسیده است.

خدا اما پرش پلنگ عشق را اندازه می گیرد، نه رسیدن اش را .

و پلنگان می دانند که خدا پلنگی را دوست تر دارد که دورتر می پرد!

 

 

 

چرا اینارو نوشتم !

 

دیروز وقتی ترانه‌ی آهای خبردار از همایون شجریان رو تو ماشین گوش میدادم یاد شاعرش افتادم، مرحوم حسین منزوی و یاد سالهایی دور و مزارش تو زنجان که بصورت مقبره مانند درست شده بود و نزدیک مزار پدر بزرگم بود وما اون سالها که زنجان زندگی میکردیم هربار که سر خاک پدربزرگ میرفتیم سر خاک منزوی هم میرفتیم. ولی جدیدا با کمال تاسف شنیدم که شهرداری برای یکسان سازی ارتفاع قبرها مقبره‌ی حسین منزوی رو خراب کرده:((

 

مقبره ی شاعری که اگه اغراق نکنم حافظ زمان خودش بوده کسی که حکایت ماه و پلنگ رو به زیبایی به تصویر کشیده!

 

 

 

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود

 

و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود

 

 

 

پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد

 

که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود

 

 

 

گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت

 

شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود

 

 

 

من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری

 

که هردو باورمان ز آغـاز، به یکدگــر نرسیدن بود

 

 

 

اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا

 

بهار در گل شیپـوری، مدام گرم دمیدن بود

 

 

 

شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من

 

فریبکــار دغل‌پیشه، بهانه ‌اش نشنیـدن بود

 

 

 

چه سرنوشـت غم‌انگیزی، که کرم کوچک ابریشم

 

تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود.

 

 

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود

 

و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود

 

 

 

پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد

 

که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود

 

 

 

گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت

 

شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود

 

 

 

من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری

 

که هردو باورمان ز آغـاز، به یکدگــر نرسیدن بود

 

 

 

اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا

 

بهار در گل شیپـوری، مدام گرم دمیدن بود

 

 

 

شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من

 

فریبکــار دغل‌پیشه، بهانه ‌اش نشنیـدن بود

 

 

 

چه سرنوشـت غم‌انگیزی، که کرم کوچک ابریشم

 

تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود.

 

#حسین منزوی

  • حامد سپهر

نظرات  (۹)

عجب... یعنی اینقدر حماقت دارند این اصحاب مدیریت شهری که آدم انگشت به دهان می ماند!!
:(
پاسخ:
همه چی به سلیقه ی مدیر وقت ربط داره یکی دوست داره تندیس بسازه یکی دوست داره مقبره خراب کنه
اوضاع غریبی شده. برای همه چی باید غصه بخوریم.
پاسخ:
غصه تو این مملکت مثل نون سر سفره شده دیگه نباشه انگار نمیشه
  • آقای سر به‍ راه
  • بله متاسفانه این همسان سازی رو شنیدم روی مزار شهدا هم انجام دادن
    حتی خوندم رهبری از این کار انتقاد کرده ولی این جماعت فقط باید یکی باشه با چوب بزنه تو سرشون تا شاید شاید شاید هدایت بشن
    پاسخ:
    خوابیده ها رو میشه بیدار کرد ولی کسایی که خودشون رو به خواب میزنن هرگز
    من دیگه از هیچ حماقتی تعجب نمی‌کنم!
    پاسخ:
    آره دیگه سر شدیم
    سوای تاسفی که از موضوع خوردم،
    همیشه پست هایتان برایم جالب بوده
    خوب بلدید اول و انتها را طوری بچینید که هم زیبا باشد و هم مقصودتان را برساند
    مرحبا همسایه
    پاسخ:
    ما داریم درس پس میدیم پیش شما همسایه، البته ما از اون شاگردایی هستیم که به لطف تک ماده استاد قبول میشن:(
    ممنون از لطفتون
    من هربار میرم بهشت زهرا خدارو شکر میکنم همسان سازی نکردن مقبره شهدارو
    خدا میدونه چقدر بودجه برای اون همسان سازی حروم کرده😅
    پاسخ:
    همسان سازی بد نیست ولی نه به قیمت خراب کردن خیلی چیزها
    قصه ماه و پلنگ اما حکایت زندگی های امروزیه
    زن ها و مردهایی که برای رسیدن به اون ماه خورشید زندگیشون و بی فروغ میکنن....
    چقدر درد داشت این قصه 💔
    پاسخ:
    اول داستان اشاره میکنه که پلنگهای خاصی که به بلوغ کامل میرسن اینکارو میکنن ولی متاسفانه اونایی که خورشیدشون رو از دست میدن به بلوغ نرسیدن
    چقدر پست قشنگی بود 20/20 عالی
    پاسخ:
    20 نگاه شماست:)
    ممنون از لطفت
  • سایه نوری
  • چقددر زیبا ...
    و چقدرر تاسف بار ...
    پاسخ:
    زیبا نگاه شماست ممنون
    واقعا تاسف داره:(

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">