همراز

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

همراز

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

بایگانی
۲۹
اسفند
۹۷

نگاهش به سبزه عید که افتاد رفت توی فکر ... لحظاتی گذشت...

وقتی سرشو بالا آورد و فهمید که دارم با تعجب نگاه می کنم، لبخند تلخی زد.

گفتم: گیله مرد! توی سبزه ها چی دیدی که رفتی تو فکر؟! کمی سکوت کرد و گفت: به این دونه های سبز شده نگاه کن... چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند... گفتم: خب! گفت: سیصد شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود؛ می ترسم رشد که نکرده باشم هیچ؛ افت هم کرده باشم! دونه ای که نخواد رشد کنه؛ هر چقدر آب و آفتاب بهش بدی فقط بیشتر می گنده...


  #بزرگ علوی


دوستان عزیز و همسایگان محترم و بلاگرهای گرامی سالی پر از دلخوشی و سلامتی و حال خوش و جیب پر پول براتون آرزو میکنم و امیدوارم  سال جدید همون سالی باشه که منتظرش بودین:)




  • حامد سپهر
۲۴
اسفند
۹۷

برای سومین بار البته این بار بلندتر صدا زدم مااااااماااان کجایی! میگم انباری رو تمیز کردم پله های حیاط رو هم شستم ، پنجره های تراس رو تمیز کنم یا باغچه رو ؟؟

بازم جوابی نیومد ، نگران شدم با خودم گفتم نکنه بازم فشارش بالا رفته و یه گوشه خونه افتاده زمین! با همین فکر سریع رفتم داخل، توی آشپزخونه و پذیرایی و حال نبود حموم و دستشویی رو هم چک کردم ، دیگه داشتم از نگرانی سکته میکردم که در اتاق خواب کوچیکه رو باز کردم و با تعجب دیدم جلوی کمد نشسته رو زمین و یه آلبوم قدیمی تو بغلشه و آروم آروم اشک میریزه ، رفتم کنارش و گفتم: مگه قرارمون نبود که سراغ این کمد نری!؟ اشکهاشو پاک کرد و گفت :مگه میشه آخه!

گفتم :بذار باشه خودم این کمد رو تمیز میکنم.

گفت : این عکس جوونیهای باباته،( این آلبومهارو هزار بار باهم نگاه کرده بودیم )همون موقع که مجرد بود ، اولین باری که بعد نامزدی رفتم خونه ش ، رو دیوار پر بود از عکس گوگوش و هایده و مهستی و فروزان و شهره ، خودم همشو از رو دیوار کندم ، بعدظهرش هم باهم رفتیم چهارراه تئاتر شهر و یه عکس دونفره گرفتیم و قابش کردیم و زدیم به دیوار اتاقش.

آلبوم رو ورق زد و برام از گذشته ها گفت، از عمه بزرگه گفت که اوایل خیلی اذیتش کرده بود ولی الان جونش برا مامان میرفت. عکس به دنیا اومدن من و خواهرم رو نشون داد و کلی خاطره ازش گفت و اینکه بابا چقدر ذوق داشت ، آلبوم رو ورق زد و حرف زد و خاطره تعریف کرد وسطا گاهی گریه کرد و گاهی خندید و با یه عکسایی هم رفت تو خودش و آهی کشید...

آخر سر هم گفت اومدی و نذاشتی به کارام برسم، کلی کار مونده رو دستم پاشو پاشو به کارات برس!!!

پ.ن: نمیدونم چرا نگاه کردن به عکسهای قدیمی چاپ شده همیشه لذت بخشه و این حس تو عکسهای دیجیتالی جدید نیست.

پ.ن: ممنون از دوستانی که منو به چالش تصویر من از آینده دعوت کردن ، من چون ماموریت بودم وقت نشد بنویسم ولی اگه وقتش تموم نشده باشه حتما مینویسمش.


#همین

  • حامد سپهر
۱۶
اسفند
۹۷

توی جوشن کبیر یک عبارتی هست که مى‌گیم: "یا کٓریمٓ الصَّفْح"

معناش خیلى جالبه! یک وقتی یک کسی تو رو می‌بخشه، اما یادش نمیره که فلان خطا رو کردی و همیشه یه‌جوری نگات می‌کنه که تو می‌فهمی هنوز یادش نرفته؛ یه‌جورایی انگار که سابقه‌ی بدت رو مدام به یادت میاره ولی یک وقتی، یک کسی تو رو می‌بخشه و یک‌طوری فراموش می‌کنه انگار نه انگار که تو خطایی رو مرتکب شدی اصلا هم به روت نمیاره... به این نوع بخشش میگن صَفح.

و خدای ما این‌گونه است... از صمیم قلب می‌گیم: "یا کٓریمٓ الصَّفْح" 

بیاییم توی آخرین روزهاى سال همدیگه رو به معنای واقعی ببخشیم و بگذریم تا بخشیده بشیم. 


#همین

  • حامد سپهر
۲۹
بهمن
۹۷

روزی ملانصرالدین خطایی مرتکب میشود و او را نزد حاکم می برند تا مجازات را تعیین کند .

حاکم برایش حکم مرگ صادر می کند اما مقداری رافت به خرج می دهد و به وی می گوید اگر بتوانی ظرف سه سال به خرت سواد خواندن و نوشتن بیاموزی از مجازاتت درمی گذرم .

ملانصرالدین هم قبول می کند و ماموران حاکم رهایش می کنند!!!!!

 عده ای به ملا می گویند مرد حسابی آخر تو چگونه می توانی به یک الاغ خواندن و نوشتن یاد بدهی ؟

ملانصرالدین می فرماید : انشاءالله در این سه سال یا حاکم می میرد یا خرم...!! 

همیشه امیدوار باشید؛ چیزی به نفع شما تغییر میکند.


پ.ن: متاسفانه حکایت اینروزهای ماست

  • حامد سپهر
۲۲
بهمن
۹۷

صبحی داشتم میرفتم شرکت (بخاطر مراسم امروز ما آماده باش هستیم) توی مسیر یه پیرمردی رو دیدم که اون موقع صبح کنار خیابون منتظر تاکسی بود ؛سوارش کردم گفتم: حاجی کجا میری

گفت: میرم واسه راهپیمایی

گفتم: حاجی الان که خیلی زوده!

گفت:یخورده بعد خیابونا بسته میشه تاکسی گیرم نمیاد

گفتم: خب اتوبوس هست دیگه، همشون هم مجانی میبرن تا مسیرهای راهپیمایی

گفت: من با این پا نمیتونم اتوبوس سوار بشم

گفتم : حالا برا شما واجب نیست که با این شرایط بری راهپیمایی

گفت : اتفاقا باید بریم

حوصله بحث سیاسی باهاش نداشتم

گفتم: خدا اجرتون بده

گفت : جوون میشه اون ترانه رو خاموش کنی

با خنده گفتم: حاجی اینو رادیو داره پخش میکنه

گفت: عجب!

گفتم : حاجی امروز به برکت انقلاب همه چی آزاده ، ترانه غیر مجاز ، بدحجابی، حرکات موزون، جنگ و شادی، ...

هیچی دیگه نگفت و من به این فکر میکردم که با پتانسیل این مردم همیشه در صحنه توی این چهل سال چه کارها میشد کرد که نکردیم.


#همین

  • حامد سپهر
۱۵
بهمن
۹۷

"نیکولا" یا خانوم نیلوفر نیک بنیاد رو چند سالیه میخونم اون روز که خبر نامزدیش رو تو وبلاگش نوشت باور کنید اونقدر که براش خوشحال شدم و آرزوهای خوب کردم ، شاید اگه خودم نامزد میکردم اینقدر خوشحال نمیشدم :)))

هر بار که وبلاگش رو باز میکنم منتظر یه مطلب جدید در مورد خودش و آقای رجبی هستم 

با اینکه من تا حالا حتی یه کامنت هم واسه پستاش نذاشتم (البته کامنتهاش بسته س فقط میشه براش ایمیل زد) ولی دوست داشتم یه روز بهش کامنت بدم و کلی آرزوی خوب براش بکنم

نمیدونم این حس از کجا ناشی میشه که بعضی هارو میشه فراتر از هر علاقه یا جنسیت یا هر چیز دیگه دوست داشت و بهش احترام گذاشت شاید فقط و فقط این میتونه بخاطر شخصیت و منش اون طرف باشه ولاغیر.

آدمهای خوبی باشیم و انرژیهای مثبت بدیم به اطرافیانمون


#همین


پ.ن : آدمها یه روزی بخاطر کارهایی که انجام ندادن بیشتر افسوس میخورن تا کارهای اشتباهی که در گذشته انجام دادن

  • حامد سپهر
۱۱
بهمن
۹۷

بر اساس یک افسانه ی قدیمی ماه گرفتگی روی بدن ،محلی رو که در زندگی قبلی از اونجا کشته شدید رو  نشون میده.

توی حموم داشتم همه جای بدنم رو بررسی میکردم تا یه ماه گرفتگی یا نشانه ایی پیدا کنم تا بدونم توی زندگی قبلی از کجا کشته شدم، هیچ جایی رو پیدا نکردم . نکنه سکته کردم یا از کهولت سن مردم یا اینکه دچار خفگی توی آب شدم یا....

به زندگی قبلی اعتقادی دارین اصلا؟

بارها شده واسه اولین بار جایی رفتم ولی یه حسی بهم میگفت که من قبلا اینجارو دیدم یا همینطور آدمایی که برا اولین بار بود میدیدمشون ولی احساس کردم که میشناسمشون و قبلا جایی دیدمشون. احتمالا برا همتون این قضیه پیش اومده و تجربه ش رو داشتین.

هندوها معتقدند آدمها مدام در حال مردن و متولد شدن هستن و موقعی از این عذاب رهایی پیدا میکنن که وقتی مردن کنار رود گنگ سوزونده بشن و خاکسترشون به رودخانه ریخته بشه تا روحشون آزاد بشه ( فیلم "فریاد مورچگان" از محسن مخملباف رو ندیدین اگه پیدا کردین حتما ببینید)

با همه این حرفا من دوست دارم اگه یه روزی دوباره متولد شدم یه موزیسین به دنیا بیام، چیزی که خیلی وقتا حسرتش رو خوردم که چرا از بچگی سفت نچسبیدمش و ادامه ش ندادم


#همین

  • حامد سپهر
۲۸
دی
۹۷

کسی که روز اول، فرمول گره زدن نخ کاموا و قواعد بافتنی ها رو نوشته، بی شک عاشق ترین آدم با هوش دنیا بوده .اونهم اینکه گره خوردن میتونه گرما ایجاد کنه حالا اون گره خوردنه نخ کاموا باشه یا دوتا دست تو یه روز زمستونی!

مهم نیست سرمایی بوده یا نه. مهم اینه که حساس ترین دقیقه های یک روز زمستانی رو کشف کرده.

مگه میشه دست آدم گرم نباشه و انگشت هاش بتونن گلوله برفی درست کنن.

اگه دور هم باشیم و ژاکت دست باف پوشیده باشیم و هر کدوممون یه لیوان چای داغ داشته باشیم، سر چله زمستون، هم سردمون نمیشه و خوشحالیم.

از من بپرسی بهت میگم شال گردن ها روده دراز ترین محرم اسرار های دنیا هستن. رج به رج که بافته می شدند یا صدای یه مادر خسته رو شنیدن، یا قربون صدقه های یک دخترک عاشق.!

شال گردن ها کارشون رو خوب بلدن، اینکه بپیچن دور گردن دلبند کسی و نذارن سرما بخوره.

اندازه ی بعضی از شال گردن ها بخشی از فاصله ایه که بین دو نفر وجود داره.

فاصله ای که یک نفر دونه به دونه با دلتنگی گره شون زده . 


#همین




  • حامد سپهر
۱۹
دی
۹۷

دختره رفته تو لایو اینستا به دوست دختر یه پسره فحش داده و پسره یه نقشه کشیده دختره رو از تهران کشیده سیرجان و بردتش تو یه باغ متروکه تا جایی که جا داشته کتکش زده و ازش فیلم گرفته و پخشش کرده تا به دوست دخترش ثابت کنه خیلی مرده!!!

-کجا داریم میریم ما!!

-چرا زندگی خصوصیمون رو ریختیم دم دست همه!!!

-این حجم از ادبیات فحش از کجای ما درمیاد بیرون که به هر کس و هرچی فحش میدیم!!!

-این حجم از خشونت کجای ما نهفته و از کجا اومده!!!

-خانواده ها کجان؟؟؟

-فضای مجازی چیکار نکرد با ما!!؟

-......


#همین

  • حامد سپهر
۱۱
دی
۹۷

دوستان عزیز ازم قول گرفته بودن که ادامه این پست رو بنویسم گرچه خودم زیاد مایل نبودم ولی به نظر مخاطب احترام میذارم و ادامه شو مینویسم


  بارون پاییزی غوغایی بپا کرده بود تو خیابون ، کافه سنبل همون کافه ی قدیمی نیمه روشن با میز و صندلیهای چوبی و دیوارهایی که با چوب کار شده بود هنوز هم همون بو رو میداد بوی چوب و قهوه ی تازه و یه آهنگ ملایم از مازیار فلاحی (این حال خوب با تو   اشکهای روی گونه م ...)

نمیدونم چه دلیلی داشت که ما همه ی قرارهامون رو روزهای پنجشنبه و اینجا میذاشتیم شاید بخاطر اینکه صاحب این کافه ی دنج یکی از بچه محلهای قدیمی من بود یا چیزی بیشتر از اون چون مارو یادروزهای خوبی مینداخت.

امروز هم پنجشنبه بود و میز کنار پنجره ی بخار گرفته که ازش بزور میشد آدمایی که از بارون فرار میکردن یا اونایی که با چتر تنهایی یا دونفره از بارون لذت میبردن رو دید.

زل زده بود به بخاری که از فنجون قهوه بلند میشد و انگشتش رو دور لبه ی فنجون میچرخوند. از وقتی که وارد کافه شده بود و رو صندلی روبروم نشسته بود مستقیم تو چشام نگاه نکرده بود چهره ش کمی شکسته تر شده بود ولی هنوز هم زیبا بود و نه فقط به چشم من بلکه هر کسی که اونو دیده بود بهش اعتراف میکرد. برای منی که سلول به سلول صورتش رو میشناختم ، لبخندش ،اخمش ، نگرانیش ، دلهره ش ، ترسش، شیطنتش، ... همه ی اینها برام با یه نگاه قابل فهم بود. ولی امروز چهره ش برام مبهم بود.

موزیک رفت رو ترک بعدی از معین:

داری میری از خونه آرزوت جدا میشم از تو چه آواره وار

کنارت نمیذارم از زندگیم برو زندگی کن بذارم کنار

پی آرزوهای بعد از منی منم غصه هامو به دوش میکشم

میتونم از عشقت بمیرم ولی نمیتونم عشق یکی دیگه شم

واست بهترین هارو میخوام چون واسه اولین بار فهمیدمت

واسه آخرین بار عاشق شدم واسه اولین بار بخشیدمت

  به امید رویای بوسیدنت به عشق تو چشمامو خواب میکنم

اگه صد دفعه باز به دنیا بیام میدونم تورو انتخاب میکنم


  گفتم: قهوه ت یخ کرد بگم عوضش کنن

گفت: نمیخورم 

گفتم : بعد اینهمه سال خواستی بیاییم اینجا که حرف نزنیم ! چی باید بشنوم.

خودم رو آماده کرده بودم واسه هر توجیه یا دلیل یا هرجور عذر خواهی  یا شایدم ...

گفت: امروز خواستم بیای اینجا که بهت بگم فکر میکنم نفرینت داره زندگیمو نابود میکنه

  گفتم : فکر میکنی من نفرینت کردم

گفت: چند سال اول خوب بود و خودم رو خوشبختترین دختر دنیا احساس میکردم اونم عالی بود ولی چند ماهه که عوض شده ، نگاهش ،رفتارش ، حرف زدنش ، رفت و آمدش ، تماس هاش کلا اون آدم سابق نیست نمیتونم بهش اعتماد کنم

گفتم : اینو فالگیر بهت گفته که نفرین کسی پشت سر خودت و زندگیته

گفت : خواهش میکنم حامد، جدی باش! دیگه عقلم به جایی قطع نمیده وقتی تو یه کشور غریب تنها و بیکس باشی به همه جور گزینه ایی فکر میکنی، زندگیم داره داغون میشه. بعدشم چند قطره اشک از چشمش سرازیر شد.

نمیدونم چرا یهو دلم بحالش سوخت چون خیلی تخس و محکمتر از اینچیزابود که به این زودی شونه خالی کنه، فهمیدم که تو این مدت خیلی بهش سخت گذشته.

گفتم : اونقدر دوست داشتم و دارم که چندماه بعد اینکه اون تصمیم روگرفتی و رفتی و داغونم کردی به خودم قول دادم که فقط برات آرزوی خوشبختی کنم و نه چیزدیگه "

'گفتم میدونی چیه :  اشکال زندگی تو شناخت آدماس تو همیشه تو انتخاب آدمهای دورو برت اشتباه کردی .

سرشو انداخت پایین و گفت : میدونم هنوز هم نشناختمش

گفتم : یادته چی بهم قول داده بودیم؟ ما یه روز تو همین کافه درست سر همین میز بهم قول دادیم هیچوقت زیر قولهامون نزنیم و اگه کسی زیر قولش زد تا آخر عمر مدیون اونیکی بشه، یادته؟

گفت: حامد خواهش میکنم نمک به زخمم نپاش

گفتم : میخوام بگم هیچ دینی به من نداری و من از حق خودم تو این عشق گذشتم.

گفت : ولی میدونم تا آخر عمر مدیونتم بخاطر لحظات خوبی که با هم داشتیم ولی خب چطوری بگم نشد دیگه.

گفتم : در مورد شوهرت با کسی هم تو خونه صحبت کردی؟

گفت : فقط تونستم بتو بگم چون به هرکی بگم میخوان بگن که خودت خواستیش خودت هم حلش کن. گفتم : شمارشو بده شاید بشه کاری کرد.

گفت: اونوقت میفهمه اومدم سراغ تو، رو من تعصب داره شاید بدتر بشه

گفتم : کاریت نباشه سعی میکنم حلش کنم

موزیک رفت رو ترک بعدی از محسن چاوشی( یه پاییز زرد و زمستون سرد و یه زندون تنگ و یه زخم قشنگ و ...)

گفتم : دوتا قهوه ی داغ لطفا


پ. ن : این فقط یک داستان نیست

پ.ن:  مثل خاراندن یک زخم پس از خوب شدن یاد عشق عذابیست که لذت دارد

پ.ن: موقع برگشتن توی ماشین به این فکر میکردم که چقدر حرف آماده کرده بودم که بهش بگم ولی وقتی دیدمش همش یادم رفت حتی یادم رفت بهش بگم یادته با هم قرار گذاشته بودیم با هم بریم کنسرت رضا صادقی ؟ ولی من تنهایی رفتم کنسرتش و با کلمه به کلمه ی این ترانه ش...     




#همین
  • حامد سپهر