همراز

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

همراز

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

بایگانی
۰۹
خرداد
۹۷

شاید تا به حال براتون  پیش اومده باشه که مجبوربشین چیزی رو که خیلی دوستش دارین و وابستگی خاصی به اون پیدا کردین رو بفروشین. حالا اون چیز می تونه ماشین ،خونه و یا حتی پرنده تون باشه.

 خیلی دوستش داشتم. از بچگی عادت کرده بودم همیشه گوشه ی حیاط خونه ببینمش که خسته و تنها نشسته و نگاهمون می کنه. خیلی وقت ها دلم براش می سوخت. مخصوصاً چله ی زمستون که از راه می رسید و اون مجبور بود با سرمای هوا بسازه و چیزی نگه.

پدر می گفت این ماشین، اولین چیزی بوده که با پول خودش خریده و از اونجایی که علاقه ی خاصی به ماشین های قدیمی داشت، مخصوصاً این ماشین که براش یادآور خاطراتی بود هیچ وقت اونو  نفروخته. اما نمی دونم چی شد که یک روز بی هوا به سرش افتاد براش مشتری پیدا کنه. ماشین تمیزی بود. پدر تمام این سال ها به چشم یک یار و همدم به اون نگاه می کرد. حسابی مواظبش بود تا مبادا خط بیفته. تا اینکه بالاخره دلش رو به دریا زد و گفت این ماشین بهانه ای بود برای یادآوری خاطره های تلخ و شیرین قدیم اما زندگی توی گذشته هیچ فایده ای نداره وقتی همین حالا میشه پول اون ماشین رو به زخم زندگی مون بزنیم.

 راست می گفت زندگیمون تو اون سالها زخمی بود و نیازبه چسب زخم داشت.

 پول فروش ماشین، چسب زخمی شد رو زندگی، ولی برای قلب مجروح و خاطره باز پدر، هیچ چسب زخمی پیدا نشد.

#همین


 پ.ن : در مورد روزه گرفتن و نگرفتن چند سالیه با خودم درگیرم، اینکه این روزه گرفتن، ما رو بفکر گرسنه ایی نمیندازه چون امید داریم به سفره ی رنگین افطار و نه باعث ترک گناهی میشه با این وجود باز هم روزه گرفتن رو انتخاب میکنم .

 

 

 

 

  • حامد سپهر
۰۵
خرداد
۹۷

زمان خدمت سربازی یه وقتهایی هست که باید کاری کنی که زمان بگذره ، کتاب بخونی ، بخوابی ، فوتبال بازی کنی و از اینکارا که از این علافی و بیهودگی خلاص بشی

یادمه یه شب یکی از هم خدمتیها که بچه ی سبزوار بود و روانشناسی هم خونده بود واسه سرگرمی گفت که بیایید ازتون یه تست شخصیت بگیرم


گفت :A-B-C-D چهار تا پسرن که به یک اندازه E رو که یه دختره دوست دارن ولیE  فقط B رو دوست داره و برای رسیدن به B باید بره پیش A تا اون ببردش پیش B  پس میره پیش A و ازش میخواد اینکارو بکنه  ولی A  میگه من خودم تو رو دوست دارم هیچوقت همچین کاری نمیکنم پس بناچار میره پیش C  و ازش میخواد ببردش پیش B  اونم میگه من بشرطی اینکارو میکنم که یه شب پیش من بمونی و دختره بخاطر علاقه ش به B  اینکارو میکنه و C  دختره رو میبره پیش B  ولی اون میگه که من اونموقع میخواستمت نه الان که به A  رو انداختی و یه شب هم با C  موندی.

این وسط D  میگه با وجود اینکه به A  رو انداختی و یه شب با C موندی و B  نخواسته تو رو من میخوامت.

حالا شما زود باید روی یه کاغذ بنویسی از کدوم شخصیت این داستان خوشت اومد.

خب ، حالا شما لازم نیست درباره ی جوابش فکر کنید چون هم  تست معتبری نیست وهم خودم الان جوابش رو بهتون میگم.

نمونه ی آدمهای خودخواه هستن کسایی که همه چیز و همه کس رو فقط برا خودشون میخوان

B نمونه ی آدمهای متعصب هستن کسایی که بخاطر تعصبشون خیلی چیزا رو زیر پاشون میزارن

C  نمونه ی آدمهای فرصت طلب هستن که از کوچکترین فرصتها هم استفاده میکنن

D  نمونه آدمهای احساساتی هستن ، کسایی که احساساتشون به عقل و منطقشون غلبه میکنه

و E  نمونه ی آدمهای ریسک پذیر هستن کسایی که برای رسیدن به هدفشون دست به هر کاری میزنن.

اونروز من یکی از شخصیتها رو انتخاب کردم و بقیه رو خیلی بد میدونستم ولی بعد سالها که از اون شب و اون قضیه میگذره دارم به این فکر میکنم این خصوصیات صرفا خصوصیات بدی نیستن یعنی شما همزمان میتونی یه آدم خودخواه ، متعصب ، فرصت طلب، حساس و ریسک پذیر باشین و این چیز بدی نیست

 

# همین

 

پ.ن: امروز روز چشم رنگیهاس کاش میشد بهت بگم روزت مبارک ، چشم رنگیه من

  • حامد سپهر
۳۰
ارديبهشت
۹۷

 

 صبح ها اصولا زمان خوبیه برای فکر کردن ؛ اما فکر کردن لازم نیست فکر کردن درباره مسئله خاصی باشه ، چون حتی یه زنگ تلفن هم میتونه ذهنتو مشغول کنه . یه جدول نیمه کاره یا صدای شیطونی پسر بچه همسایه .

 برعکس صبحها, ظهر اساساً وقت خوبی برای فکر کردن نیست . در مورد هرچی تمرکز کنی اصلا نمی تونی بهش فکر کنی . همه چی حواستو پرت می کنه . حتی صدای یه فروشنده دوره گرد توی مترو.

 اما هیچ کدوم به اندازه عصر جالب نیست. عصر به همین اندازه که خوردن چای می چسبه فکر

کردن در مورد یه مسئله خاص هم لذت بخشه ، خصوصا اگر مرور یه خاطره باشه .

اما شب ...... همه چی فرق می کنه . شبا می تونی ساعتها به یه کتاب چشم بدوزی بدون اینکه بخونیش . به آدما فکر کنی بدون اینکه بخوابی . فیلمی رو نگاه کنی بدون اینکه موضوعش رو بفهمی یا برای کسی که دوست داری قصه بگی . یه قصه که فقط خودت بشنوی و ...


#همین

 پ.ن :

عاقبت دستانمان رو می‌شود با شعرها
مثل ِچشمانی که بعد از گریه‌ها پُف می‌کنند

  • حامد سپهر
۲۷
ارديبهشت
۹۷

بعد از نماز ملا در بلندگو گفت :

میخوام کسى رو به شما معرفى کنم که
قبلا دزد بوده،مشروب و مواد مخدر مصرف میکرده و هر کثافتکارى میکرده
ولى الان خدا اونو  هدایت کرده و همه چیز رو کنار گذاشته...
بعد گفت:بیا احمد جان بلندگو را بگیر و خودت تعریف کن که چطور توبه کردى!

احمد آمد و گفت:من یک عمر دزدى میکردم،معصیت میکردم خدا آبرویم را نبرد.....
اما از وقتى که توبه کردم این ملا برای من آبرو نگذاشته است!


پ.ن : با آبروی کسی بازی نکنیم


#همین


پ.ن : نماز روزه هاتون قبول ایشالا ، دعا فراموش نشه

  • حامد سپهر
۱۵
ارديبهشت
۹۷

_میدونی لمس کردن بدن شیر چه حسی داشت؟
+ نه !!!
_فهمیدم که قدرتش توی ماهیچه هاش نیست... در درونشه... یک وحدت درونی داره
وقتی تصمیم به شکار میگیره, با همه وجودش بلند میشه, با همه وجودش حرکت میکنه , و با همه وجودش بدستش میاره...
رویاتو بدست بیار...

پل چوبی- مهدی کرم پور


# همین

  • حامد سپهر
۱۲
ارديبهشت
۹۷

مادر عادت داره همه ی کارهای روزانه اش رو یادداشت کنه و بچسبونه رو در یخچال. چیزهایی که می خواد بخره، کارهایی که باید انجام بده و حتی تلفن هایی که می خواد بزنه. من هم از سر شیطنت، همیشه سعی می کردم دستی توی لیست ببرم و یا چیزی رو به اون اضافه کنم 

فقط برای اینکه در تنهاییش و درست در یک لحظه ی معمولی که انتظارش رو نداره اونوبخندونم.

مثلاً اگه در لیست تلفن هاش نوشته بود زنگ به دایی جان، من جلوش می نوشتم ناپلئون. می شد زنگ به دایی جان ناپلئون! یا تو لیست خرید نوشته بود خرید شیر قبل و بعدش یک بچه و آفریقایی اضافه می کردم که بشه خرید بچه شیر آفریقایی! یه بار هم زیر لیست کارهای مهمش نوشته بودم پیدا کردن یک عروس پولدار برای پسر گلم!

خلاصه هر بار بعد از خوندنش که همدیگر رو می دیدیم می گفت: اینا چی بود نوشته بودی؟ امروز حسابی خندیدم.خدا بگم چیکارت نکنه بچه!

یک روز که سرمای شدیدی خورده بودم و سردرد امونم رو بریده بود به رسم مادر، کاغذی روی در یخچال چسبونده بودم که وقتی میرم خرید یادم بمونه. کنار چیزهای دیگه نوشته بودم مسکن برای سردرد. مامان کنارش نوشته بود: دردت به جانم!


# همین


پ.ن : مادریه زمانی مربی فنی حرفه ایی بود ولی بعد تولد خواهرم دیگه سر کار نرفت جا داره روز معلم رو خدمت مادر خودم و همهی معلمهای عزیز جدید و قدیم تبریک بگم.

بعدا نوشت: میلاد آقا امام زمان رو خدمت همگی دوستان عزیز تبریک میگم و امیدوارم از منتظران واقعی باشیم

                         #  ظهور باید در جمجمه ها رخ بدهد نه در جمعه ها #

  • حامد سپهر
۰۴
ارديبهشت
۹۷

عادت دارم تو شرکت همه ی بچه های تیممون رو به اسم کوچیک صدا کنم . چند روز پیش اصغر اومده بود که برگه مرخصیش رو امضا کنم . بهش گفتم چرا اسمت توی سیستم هادی ـ ولی همه تو رو اصغر صدات میکنن؟

گفت : من اصالتا اهل قائناتم وقتی سال 76 اونجا زلزله شد پسر همسایه روبروییمون که اتفاقا اون هم اسمش هادی بود زیر آوار موند و فوت کرد از اون به بعد خانواده م بخاطر احترام به همسایه مون اسم منو جلوی اونا صدا نکردن و منو اصغر صدا کردن و دیگه از اون به بعد همه منو به این اسم میشناسن.

یعنی احترام به همسایه در حد لالیگا !!!

اونوقت ما یه همسایه داریم چندین ساله نتونستیم بهش بفهمونیم شبا ماشینش رو جلوی پل خونه ی ما پارک نکنه


#همین


  • حامد سپهر
۰۱
ارديبهشت
۹۷


فیلم کوتاه؛ نگاه ها همه بر روی پرده سینما بود، فیلم شروع شد، دقیقه اول فیلم، دوربین فقط سقف یک اتاق را نمایش میداد، دو دقیقه بعد همچنان سقف اتاق، دقیقه سوم، دقیقه چهارم، دقیقه پنجم، هشت دقیقه اول فیلم فقط سقف اتاق!

صدای همه درآمد، اغلب حاضران، سینما را ترک کردند،ناگهان دوربین پایین آمد و یک نفر را که روی تخت خوابیده بود نشان داد و این جمله را زیرنویس کرد:

این تنها هشت دقیقه از زندگی این جانباز قطع نخاعی بود و شما طاقت نداشتید ....


میخوام بگم که یه زمانی یه عده مرررررد ( نه از لحاظ جنسیت) ،سوای هر جناح بندی سیاسی و بدون هیچ چشم داشتی و فقط بخاطر اعتقادشون تکرار میکنم فقط بخاطر اعتقادشون جلوی کسایی که چشم طمع به جان و مال و ناموس وطنشون داشتن مردونه ایستادن و الان خیلیاشون گوشه ی آسایشگاههایی هستن که ماها حتی دل دیدن این وضعشون رو نداریم

اینها سلبریتی های حقیقی این جامعه هستن و فراموششون نکنیم


# همین



  • حامد سپهر
۲۹
فروردين
۹۷

دیروز سر یه پروژه ایی بودیم که برای انتقال کابلهای فشار قوی برق مجبور شدیم  تماس بگیریم بیل مکانیکی بیاد و یه مسیری رو برامون بکنه در حین خاکبرداری ناخن بیل مکانیکی به فیبر نوری مخابرات گیر کرد و اونو قطع کرد و باعث شد تمام تلفنها و به طبع اون اینترنت شهر جدید پرند به مدت 12 ساعت قطع شد سوای خسارتی که مخابرات بابت تعویض کابل از شرکتمون دریافت کرد و اونهمه شاکی از جمله اپراتورهای اینترنت و تاکسی تلفنی های منطقه و پیک تلفنی ها و ...که ریختن سرمون من به فکر شبکه های مجازی بودم که 12 ساعت قطع شد تا مردم به زندگیه عادیشون برسن ، فکر *دوستت دارمهایی* بودم که سند نشد ، فکر * یه چیزی خیلی وقت بود میخواستم بهت بگم ولی الان میخوام بگم* هایی که سند نشد ،فکر *ازت متنفرمهایی* که سند نشد ،فکر *دیگه بهم زنگ نزنهایی* که سند نشد ،فکر *دیگه دوستت ندارمهایی* که سند نشد و .......هزاران کامنت وپیغام و مسیج و کامنت دیگه که سند نشد تا شاید تجدید نظری توش بشه .

# همین

پ.ن: دوران ابتدایی رو توی مدرسه ایی بنام توفیق توی شهر زنجان درس خوندم دیروز از طریق یکی از دوستان که زنجان زندگی میکنه خبردار شدم قراره مدرسه رو بخاطر قدیمی بودن تخریب کنن و دانش آموزایی که اونجا درس خوندن بصورت خودجوش تصمیم گرفتن اول مهر برن مدرسه و آخرین عکس یادگاریشون رو اونجا بگیرن و کلی خاطره بازی کنن از الان ذوق اونروز رو دارم

 

  • حامد سپهر
۲۷
فروردين
۹۷

بهار است و برف میبارد!

انگار زمستان خیال رفتن ندارد

نکند دلش جایی ، پیش کسی جا مانده است.


#همین


گوش کنیم


  • حامد سپهر