سالها بعد
مردی در کنارت جدول حل میکند
و زنی در کنار من کاموا میبافد
و ما هر دو پشت پنجره ایی رو به پاییز دلتنگ خواهیم بود
برای امروز
برای حالا
برای اینجا...!
#همین
- ۳ نظر
- ۰۴ آذر ۹۶ ، ۱۰:۵۵
اولش همه شکل هم هستیم
کوچولو و کچل
حتی صداهامون هم شبیه به همدیگه است
با اولین گریه بازی شروع میشه
هی بزرگ می شیم
بزرگ و بزرگتر
اونقدر بزرگ که یادمون میره
یه روز کوچولو بودیم
دیگه هیچ چیزیمون شبیه به هم نیست
حتی صداهامون
گاهی با هم می خندیم
گاهی به هم!
اینجا دیگه بازی به نیمه رسیده
:
واسه بردن بازی
روی نیمه ی دوم نمی شه خیلی حساب کرد
گاهی باید برای بردن بازی
بین دو نیمه
دوباره متولد شد!
یک سال دیگه گذشت
یکی میگه یک سال دیگه بیهوده گذشت
یکی میگه یک سال بزرگتر شدم
یکی میگه یک سال پیرتر شدم
یکی میگه یک سال دیگه تجربه کسب کردم
یکی میگه یک سال به مرگ نزدیک تر شدم
یکی هم اصلا براش مهم نیست و هیچی نمیگه.
منم یک سال
بزرگتر شدم ... یکسالی که نمی دونم توش واقعا تونستم « بزرگ » بشم یا نه ؟
... تونستم با مشکلات خودم کنار بیام ؟ ... تونستم همونی باشم که هستم ؟
... تونستم بعضی از عیب هام رو برطرف کنم ؟ ... تونستم کسی رو نرنجونم ؟
... تونستم دل کسی رو شاد کنم ؟ ...
نمی دونم ... باید فکر کنم ... شاید اونجوری که می خواستم باشم نبودم....ولی یکسال بزرگتر شدم...اونم خیلی سریع....
#همین
پ.ن:ممنون
از دوستای عزیزی که اگرچه مجازین ولی قد چندتا دوست حقیقی عزیزن و همیشه
منو شرمنده ی محبتهاشون میکنن براتون از خدا لبخند واسه تک تک لحظاتتون
آرزو میکنم
چند روز پیش از آرشیو فیلمهای ایرانیم یه فیلم مال سال (1389) به اسم:
* چیزهایی هست که تو نمیدانی * دیدم که لیلا حاتمی و علی مصفا ، که به جرات میتونم بگم دوتا از بهترین و بی حاشیه ترین بازیگرای ایران هستن توش بازی کردن
یه دیالوگی از فیلم خوشم اومد که براتون میزارم:
علی (علی مصفا): چی شده کفشت ؟
خانم دکتر (لیلا حاتمی): میخش زده بیرون ، هر کفش دیگه بود تا حالا انداخته بودمش بیرون... این یکی رو دلم نمیاد.
- رهاش کن بره رئیس !
+ یعنی چی؟
- هیچی ، یه رفیق داشتم همیشه هر وقت یه چیزی اذیتت میکرد میگفت رهاش کن بره... شرش کم میشه ! چرت میگفت البته ...
+ مخصوصا در مورد میخ کفش بدتره میره تو پای آدم !
- از اینایی بود که تو زندان هیپنوتیزم و اینجور چیزا یاد گرفته بود ؛ یدفعه من و سیما رو برد کافه ی دنیس !
+ سیما کی بود ؟
- سیما یکی از بچه های دانشگاه ...
+ دوستش داشتی؟
- مثلا .... خیلی شبیه مینا بود... همون دخترداییم که از تاریکی میترسید .
+ اون چی؟ اونم تورو دوست داشت ؟
- نمیدونم ...من هیچوقت هیچی بهش نگفتم ... من اینجوریم ...همیشه هر وقت
باید یک کاری بکنم یدفعه اصلا هیچ کاری نمیکنم ... خلاصه رفتیم کافه دنیس ،
فرید شروع کرد به هیپنوتیزم کردن تا این که نوبت رسید به من ، منو خواب
کرد و بچه ها شروع کردن به سوال کردن .... همشون پیله کرده بودن که کیو
دوست داری؟ .. منم هیچی نمیگفتم ...تا این که خود سیما گفت علی یه چیزی
بگو! مهم نیست چی باشه یه چیزی بگو ... منم هیچی نگفتم ! گفت اصلا یه چیز
بی ربط بگو ، بگو یه چیزهایی هست که تو نمیدونی...
+ گفتی؟
- نه ! هیچی نگفتم ...اینقدر هیچی نگفتم تا همه حوصله شون سر رفت ... از خواب بیدارم کردن
+ حوصله سیما هم سر رفته بود ؟
- لابد ... 6 ماه نکشید با محمود چاخان ازدواج کرد
+ لابد کلی هم حالت گرفته شد ... نه ؟... خوب انتظار معجزه داشتی ؟
- حالا کی گفته من منتظر معجزه ام ؟ میدونی امروز دفعه دومه اینو میشنوم ؟
+ خب پس یه کاری میکردی
- اصلا تو اگه بودی چیکار میکردی؟
+ من که صاف بهش میگفتم
- صاف بهش میگفتی؟
+ خوب آره ...مگه چیزه عجیبیه ؟...خب تلفنی بهش میگفتم
- تلفنی هم نمیتونستی بگی
+ چرا ...بیا ...الو ...سلام .. میخواستم یکم باهات حرف بزنم ...میخواستم
از خودم برات بگم..یعنی راستش میخواستم بگم اون شب ولی نشد ...امممم...شاید
حالا یه وقت دیگه...شاید اصلا دیگه پیش نیاد...به هر حال میخواستم بگم که
....
- دیدی نمیشه !!!
+ میخواستم بگم ... یه چیزهایی هست که نمیدونی ...
#همین
پ.ن: زلزله هم ضعیف کش بوده نمیدونستیم
از کنار قوی ها میگذره خونه ی ضعیف هارو خراب میکنه
تسلیت ایران
دوتا دختر نوجوون و زیبا که تموم تلاششون رو میکنن که نشون بدن مردن خیلی چیز طبیعیه و به این راحتی میشه رفت و مرد.
وااااقعا آفرین باید گفت به این تربیت
آفرین باید گفت به این پدر و مادر
آفرین باید گفت به این سیستم آموزشی
آفرین باید گفت به این اوضاع مملکت
واقعا داریم به کجا میریم؟؟؟
بیخودی
هم ربطش ندیم به چالش نهنگ آبی چون الان نشون دادیم ما خودمون یه پا
اینکاره ایم و نیازی به القای تفکرات یه روانشناس دیوانه نداریم.
#همین
توی شرکت یه دوره کلاس برامون برگزار کردن با عنوان #ارتباط موثر#
با اینکه خیلی کوتاه بود ولی مطالب جالبی توش شنیدم
مدرسش دکتر لطفی معروف بود
من توی دلم آه کشیدم و تا آخر کلاس به این فکر میکردم خیلیهامون راضی به این وصال هستیم ، هرچند به قیمت دفن عشق !
پ.ن : 21 روز بعد رو دیدم ، مهدی یراهی توی ترانه تیتراژ فیلم غوغا کرده
# همین
علی رو هر وقت میبینم یاد تیم پرسپولیس میوفتم و علتش هم میتونه بخاطر 206 قرمز رنگی باشه که مجبور شده بود بخاطر عشق به پرسپولیس دو میلیون بالای قیمت بخره یا شالگردن قرمز رنگی که همیشه تا سرما شروع نشده دور گردنش میبنده یا بخاطر عکس پروفایل تلگرامش که لوگوی تیم پرسپولیسه یا شیرینی پخش کردنش موقعی که پرسپولیس قهرمان لیگ شد یا شمارهی کمد لباسش توی شرکت که شمارهی شیشِ یا بخاطر روزی که پرسپولیس 4 تا از الهلال خورد، یادمه که با وجود اینکه تا پایان سال مرخصی نداشت با خواهش و التماس ازم مرخصی گرفت تا بازی رو پخش مستقیم ببینه و بماند اینکه فرداش از ناراحتی نیومد شرکت.
شاید مدیر عامل پرسپولیس هم اندازهی علی از برد و باخت تیمش خوشحال و ناراحت نشه و حتی روحش هم از داشتن همچین هواداری خبر نداشته باشه.
چند روز پیش خودم فکر میکردم، علی نمونه ی بارز آدمهایی هستن که واسه علاقهشون وقت میذارن، هزینه میکنن و باهاش کیف میکنن.
به خودم فکر میکردم که شاید خیلی چیزها رو دوست داشته باشم ولی آیا تا بحال شده براشون وقت و هزینه بزارم و ازش لذت ببرم؟ مثل همون کلاس سهتاری که فقط سهتارش رو خریدم و چند سالیه گوشه ی اتاقم از دیوار آویزونه و خاک میخوره یا دوره ی پرواز با پارا گلایدر که فقط فرم ثبت نامش رو گرفتم و هیچوقت وقت نذاشتم برم واسه آموزشش و خیلی علایق دیگه..
خیلی از ماها حسرت کارها و علایقی رو داریم که به وقتش بهش نپرداختیم و کیف نکردیم و الان واسه انجامش خیلی دیره.
#همین