همراز

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

همراز

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

بایگانی

۶ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

۲۷
مهر
۹۹

 

برگها هرچی که به مرگ نزدیکتر میشن، خوش رنگتر میشن. بعد از مرگ تازه سکوتشون میشکنه. وقتی باد اونارو زیر و رو میکنه، وقتی زیر پا می‌افتن، سقوطشون و لگدمال شدنشون میشه جزئی از خاطرات عاشقانشون.

زمین، شبیه مرگ می‌شه. اما مردم باور نمی‌کنن. احساس زندگی می‌گیرن. ابرها زار میزننن برا درخت‌هایی که به زمستون نزدیکتر می‌شن و آدما درست وقت گریه ابرها با لبخند دنبال عشقشون میرن و بیشتر این عشق‌ها تا بهار سال بعد تموم میشه. انگار فصلهای آدما برعکس فصلهای زمینه. انگار پاییز، بهار آدماست.

 

#همین

 

گوش کنیم

 

 

  • حامد سپهر
۲۶
مهر
۹۹

 

چشمه‌های خروشان تو را می‌شناسند
موج‌های پریشان تو را می‌شناسند
 
پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی
ریگ‌های بیابان تو را می‌شناسند
 
نام تو رخصت رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران تو را می‌شناسند
 
از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی
ای که امواج طوفان تو را می‌شناسند
 
اینک ای خوب، فصل غریبی سر آمد
چون تمام غریبان تو را می‌شناسند
 
کاش من هم عبور تو را دیده بودم
کوچه‌های خراسان، تو را می‌شناسند
 
#قیصر امین پور
 
 
پ.ن:
زائر شدم نسیم صدای مرا گرفت
از دستم التماس دعای مرا گرفت
یک شب کنار پنجره فولاد مادرم
آنقدر گریه کرد که شفای مرا گرفت
یک پارچه گره زد تا سالهای سال
سهمیه امام رضای مرا گرفت
 
 
پ.ن۲: گفته بودی قرار ما کنار ضریح امام رضا 
من نتونستم بیام و....
 
#همین
 
  • حامد سپهر
۲۶
مهر
۹۹

این عکس رو امروز گرفتم

قابل توجه دوستانی که به "هکسره" حساسن:)

البته شاید نویسنده‌ش که همون فروشنده‌س لیسانس هم داشته باشه!

 

 

#همین

  • حامد سپهر
۱۳
مهر
۹۹

دوستی که تو آلمان زندگی میکنه یه روز تعریف میکرد :یه روز صبح ماشینش رو که استارت میزنه متوجه میشه خرابی یکی از شمعهای ماشین باعث شده خوب کار نکنه و اصطلاحا ماشین ریپ بزنه. میگفت بناچار بردمش نمایندگی و به تعمیر کار گفتم : شمع شماره ۳ خرابه و خوب کار نمیکنه ولی در کمال تعجب دیدم اون بدون توجه به حرفهای من یه چک لیست دستشه و ماشین رو طبق اون چک میکنه

۱. خودرو بنزین دارد؟

۲.باطری خودرو سالم است؟

۳.سیم مثبت و منفی باطری سالم هستند؟

.

.

.

تا بلاخره رسید به شمع و عوضش کرد و ماشین درست شد

 

 

-و اما معرفی میکنم ایشون تبچنجر هستن و جعبه کناریشون موتور درایو به عنوان قلب یک ترانسفورماتور

-و ایشون هم یه نشانگر هستن داخل همون موتور درایو که اگه شاخصش از بیست رد بشه فاتحه‌ی ترانسفور موتور چند میلیاردیتون خونده‌س

 

این اطلاعات رو بهتون دادم تا بگم که یه هفته قبل اینکه بریم ماموریت عسلویه مدیرعامل نیروگاه پتروشیمی جم شخصا با من تماس گرفت(شماره تلفن شخصی مارو اکثر مدیرعاملهای برق منطقه‌ای‌هایی که ماموریت میریم دارن که اگه مشکلی بوجود اومد قبل از تماس با خدمات پس از فروش از ما مشورت بگیرن) و گفت: ترانسشون یه مشکلی داره و موقع‌ایی که زنگ زدن به خدمات پس از فروش اونها برا سه ماه دیگه وقت دادن و ۱۰ میلیون هم هزینه خواستن در حالیکه ترانس باید دوهفته دیگه استارت بخوره!

منم گفتم: بهتون قول نمیدم ولی اگه وقت شد شاید هفته بعد بیام، ایشون هم گفتن هرچی هزینه بلیط پرواز و هتل رو تقبل میکنن.

هفته بعدش ما رفتیم ماموریت عسلویه و اینا هی تماس پشت تماس که چی شد چرا نیومدین.

منم وسطهای ماموریت، روزی که کار به علت نیومدن جرثقیل تعطیل شد یه آژانس گرفتم و رفتم شهرستان جم و یه راست رفتم کارخونه‌ی پتروشیمی.

علت ایراد ترانس رو که پرسیدم گفتن: تا میخواییم ترانس رو استارت بزنیم و تو مدار قرار بدیم عقربه نشانگر میره روی ماکزیمم وایمیسه و میترسیم ترانس اصطلاحا فعل کنه یا خودمونی‌ترش منفجر بشه! و دو هفته‌س هرچی تلاش میکنیم نمیدونیم علت ایرادش چیه !

دو ساعت طول کشید تا ترانس رو یه چکاپ کلی بکنم و با تعجب دیدم بار اول که ترانس استارت خورده اون عقربه‌ی نشانگر رفته بالا به میخ انتهایی گیر کرده و فرمان ارور میده به سیستم!!

گفتم یه چند لحظه کسی دوروبر ترانس نباشه تا درستش کنم اونا هم فکر کردن امکان انفجار هست کاملا دور شدن بعدش با یه چوب کبریت اون عقربه رو از میخ انتهایی آزاد کردم و عقربه برگشت سر جای خودش و مشکل حل شد.

به همین سادگی و همین خوشمزه گی:))

مدیر عامل با خوش‌حالی اومد سراغم و منو برد دفترش و کلی پذیرایی کرد و یه چک درآورد و گفت چقدر بنویسم منم گفتم هرچی کرمتونه:)) گفت ۱۰ تومن خوبه گفتم شما پونصد بذار روش ولی اون ده تومن رو حذف کن با تعجب گفت واقعا گفتم اون پونصد هم پول شام بچه هاس قول دادم براشون فلافل بگیرم برا شام ببرم.

خلاصه اون پونصد رو گرفتم و کل‌ش رو فلافل خریدم و برگشتم عسلویه و یه شام حسابی دور هم تو ساحل زدیم:)

 

خواستم بگم خیلی از مشکلات راه حل ساده ایی دارن ولی ما همون اول میریم سراغ سختترین راه حلها.

 

 

 پ.ن : هرچه تبر زدی مرا زخم نشد جوانه شد!

تبریک به همه پرسپولیسیا و کلا ایرانیها و تاسف برای عربستانیهای وطنی

# همین

  • حامد سپهر
۰۵
مهر
۹۹

حسن آقا یکی از نفرات خوب تیم ماست دوتا بچه داره انگار زود هم ازدواج کرده و پسرش امسال کنکوری بود. کم حرفه و در ضمن جوشکار قابلی هم هست جوونی‌هاش بکسور بوده ، تا چندسال پیش که چند روز نیومد شرکت و باخبر شدیم بدنش عفونت کرده و تو بیمارستان بستریه کسی نمیدونست که حسن آقا هم یکی از جانبازان جنگ هستش و علت اون عفونت  هم ترکشهایی هست که هنوز تو بدنش جا مونده!

بعد اون ماجرا من بشخصه احترام ویژه‌ایی براش قائلم ،کسی که در برابر سلامتی که داده هیچ چیزی نخواسته و ادعایی هم نداره چون با قلب خودش و بخاطر اعتقادش رفته.

یه روز از زیر زبونش ماجرای جانباز شدنش رو کشیدیم بیرون و تعریف کرد که جنگی که شما تو سینما میبینید یا تو کتابها میخونید یک درصد هم شبیه اونی نیست که واقعیت جنگه !

تعریف میکرد : تو سنگری که واسه طول و عرض چهار نفر ساخته شده بود باید هشت نفر سه ماه شب و روز زندگی میکردن و میگفت خیلی وقتا یادمون میرفت آخرین باری که پوتینهامون رو درآورده بودیم کی بود و میگفت: چیزی بنام جوراب شستن نداشتیم چون بعد یه مدت جوراب تو پامون شروع به پوسیدن میکرد!

گلوله‌ی خمپاره تو چند متریش خورده بود زمین و ۴۸ تا ترکش به بدنش اثابت کرده بود و دوستاش فکر کرده بودن شهید شده و اونو قاطی شهدا پشت تویوتا گذاشته بودن و فرستاده بودن پشت جبهه ولی اونجا یه پرستاری متوجه شده بوده که هنوز جون داره و منتقل شده بود به بیمارستانی توی مشهد و اونجا سه سال بستری بوده و ۱۲ بار رفته زیر تیغ جراحی! خانواده‌ش هم بعد سه ماه پیداش میکنن و اوضاعش اونقدر وخیم بوده که ازش ناامید شده بودن و برگشته بودن تهران! فقط پدرش گهگداری بهش سر میزده.

یه بار که باباش به دیدنش رفته بوده اونقدر لاغر شده بوده که همسطح تخت شده بوده و چون ملافه روش کشیده بودن متوجه نشده که پسرش رو تخته!

میگفت بعد اون سه سال جای ترکشها خوب شده بودن ولی جای زخمهای بستر خیلی طول کشیده بود که خوب بشن:(

تعریف میکرد که تا اونموقع نمیدونستم یکی از بزرگترین و لذت‌بخش‌ترین تفریحات یه انسان میتونه غذا خوردن باشه اونم وقتی که روی یه تختی و هیچ کاری یا هیچ حرکتی نمیتونی بکنی و غذا مایعاتیه که بایه شیلنگ به بدنت وصله!

میگفت:  تو اون حالت وقتی صبح از خواب بیدار میشی منتظر یه صبحونه‌ایی بعد تا ظهر صبر میکنی که وقت نهار برسه و یه غذای جدید بخوری وبعدش همینطور شام ولی وقتی چندتا ترکش نامهربون مهمون مری‌ت شدن و نمیتونی غذا بخوری تازه میفهمی غذا خوردن هم میتونه یه سرگرمی یا لذت بزرگی باشه.

به بهونه‌ی هفته دفاع مقدس خواستم یادی بکنیم از مردان و زنان بی‌ادعایی که فارغ از هر جهت بندی سیاسی یا حزب و گروهی فقط و فقط بخاطر دل خودشون و وطنشون جونشون و سلامتیشون رو دادن.

 

#همین

 

  • حامد سپهر
۰۱
مهر
۹۹

 

"پاییز را دوست دارم"

این را بمن گفت

و من از آنروز شروع به ریختن کردم...

 

 

#همین

  • حامد سپهر