همراز

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

همراز

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

بایگانی

۶ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۱ ثبت شده است

۲۹
ارديبهشت
۰۱

این لیست رو ببینید:

۱. بنیاد مستضعفان 

۲. بنیاد پانزده خرداد 

۳. بنیاد مسکن انقلاب اسلامی

۴. بنیاد برکت

۵. بنیاد علوی 

۶. کمیته امداد امام خمینی

۷. سازمان تبلیغات اسلامی

۸. حوزه علمیه قم 

۹. مجمع تقریب مذاهب اسلامی 

۱۰. سازمان اقتصادی کوثر

۱۱. موسسه اطلاعات 

۱۲. شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی 

۱۳. شورای عالی قرآن 

۱۴. شورای سیاستگذاریهای ائمه جمعه 

۱۵. ستاد اجرای فرمان امام 

۱۶. اتحادیه انجمنهای دانش آموزی 

.

.

.

زیر مجموعه‌ی اینها، صدها شرکت و موسسه و ملک و کارخونه است.

بنیاد مستضعفان به تنهایی دومین سازمان پولدار کشور بعد از شرکت نفته!!

چهارصد شرکت زیرمجموعه بنیاد مستضعفان اون رو بیشتر به بنیاد مستکبران تبدیل کرده تا مستضعفان! آستان قدس رضوی با هفتاد شرکت زیر مجموعه‌ش تبدیل به یه ابرسازمان شده، از بنیاد علوی و سازمان اقتصادی کوثر نگم براتون که غرق ثروتن! 

تا اینجاش شاید چیز بدی نباشه ولی‌ آیا میدونستین این شرکتها و سازمانها و بنیادها، حتی یک ریال، مالیات به دولت نمیدن و از درآمد شرکتهاشون و حقوق مدیرانشون و کارکنانشون کسی اجازه‌ی تجسس نداره و سازمانهاشون بیشتر بصورت موروثی بین فرزندان و دامادها اداره میشه!

جناب آقای رئیس‌جمهور و تیم جراحی اقتصادی دولت، وقتی با سؤ مدیریتهاتون و یا بذل و بخشش به همسایه‌ها دچار کسری بودجه و خالی شدن خزانه‌ی دولت شدین چرا دست کردین تو سفره‌ی ملت!! چرا از خودیا نمیگیرین؟ چرا ملت باید تاوان ناکارآمدی( اصطلاح دیگه‌ایی تو ذهنم بود) شما رو بدن؟؟!! بیخودی هم تقصیر رو گردن دولتهای قبل نیندازین چون همتون توی دولتهای قبلی هم سمت‌های بالایی داشتین و اگر میخواستین میتونستین!

واقعا حق این ملت اینه که کوپن بگیره دستش و تو صف مایحتاج سفره‌ش توی سروکله‌ی هم بزنه! اونهم ملتی که روی خروارها گنج نشسته!

برای مثال دوتا جوجه موسسه از زیرمجموعه‌های لیست بالا بنامهای قلمچی و گاچ با گردش مالی از مافیای کنکور سالانه مبلغ ده هزار میلیارد و از فروش کتب کنکور سالانه بیست هزار میلیارد درآمد دارن و اگه قرار باشه مالیات بدن نیازی به صادرات نفت نیست و حالا چرا مالیات نمیدن؟ چون اینها توی سازمان ثبت شرکتها بعنوان موسسه‌ی خیریه ثبت شدن و موسسات خیریه معاف از مالیاتن! به همین سادگی و به همین خوشمزگی!

البته اینا در مقابل موسساتی که توی لیست اسمشون برده شد و اونایی که اسمشون برده نشد عددی نیستن!

آقای رییس جمهور اون بیماری که دارین جراحی میکنین سالهاست که مرده و کار شما بیشتر شبیه کالبد شکافیه تا جراحی!

آقای رییس جمهور از خودیا شروع کنید لطفا!

 

 

 

پ.ن: نجیب محفوظ نویسنده‌ی مصری شعری داره با این مضمون:

آنها دروغ میگویند 

و می‌دانند که دروغ میگویند 

و می‌دانند که می‌دانیم دروغ میگویند 

با این وجود بازهم با صدای بلند دروغ می‌گویند

 

#همین

  • حامد سپهر
۲۵
ارديبهشت
۰۱

من فکر میکنم «از تو توقع نداشتم» کاملترین جمله‌ی غمگین دنیاست!

یعنی میگه: ببین تو تنها کسی بودی که باورت داشتم و 

بهت تکیه کرده بودم، تو نباید خراب میکردی!

 

پ.ن: بین دوستات بهترین دوست همونیه که لازم نیست بهش تاکید کنی بین خودمون باشه!

 

#همین

  • حامد سپهر
۱۹
ارديبهشت
۰۱

نمیدونم به عشق در نگاه اول اعتقاد دارید یا نه ولی نظر شخصی من اینه ؛ اینکه هر دو نفر به این باور هستن که یک حس ناگهانی در هردوشون همزمان به وجود اومده درست نیست.

یه ببخشید حواسم نبود توی ازذحام پیاده‌رو، یه اشتباه گرفتین پشت گوشی تلفن،  کیفهای دو نفر که ساعتها توی قسمت بار قطار کنار هم بودن، شاید توپی گم شده میان بوته‌های پارک، که یکی پیدا کرده و به صاحبش داده...

من فکر میکنم کتاب حوادث همیشه از نیمه شروع میشه! و اونها جایی در گذشته‌ی همدیگه دارن!

 

#همین

  • حامد سپهر
۱۷
ارديبهشت
۰۱

 

دریایِ شورانگیزِ چشمانت چه زیباست!

آن جا که باید دل به دریا زد، همین جاست

در من طلوعِ آبیِ آن چشمِ روشن

یاد آور صبحِ خیال انگیزِ دریاست

گل کرده باغی از ستاره در نگاهت

آنک چراغانی که در چشم تو برپاست

بیهوده می‌کوشی که راز عاشقی را

از من بپوشانی که در چشم تو پیداست

ما هر دوان خاموش خاموشیم، اما

چشمان ما را در خموشی گفت‌و‌گوهاست

***

دیروزمان را با غروری پوچ گشتیم

امروز هم ز آنسان، ولی آینده ما راست

دور از نوازش‌هایِ دستِ مهربانت

دستان من در انزوای خویش، تنهاست

بگذار دستم راز دستت را بداند

بی هیچ پروایی، که دست عشق با ماست 

 

 

_۱۷ اردیبهشت سالگرد استاد غزل ایران استاد منزوی گرامی باد

 

 

 

 

  • حامد سپهر
۱۲
ارديبهشت
۰۱

این پست رو پارسال توی بحبوحه‌ی بیماری مادر، یه‌شب توی بیمارستان نوشته بودم ولی دیگه چون شرایط طوری پیش رفت که حال مادر بدتر شد و اصلا حس و حال درستی نداشتم این پست همونجوری بایگانی شد. ولی دیروز که پستهای بایگانی شده رو مرور میکردم دلم خواست این پست رو به اشتراک بزارم .

+

حقیقتش رو بخوایید من در جریان چالشی که  توی بیان براه افتاده نبودم چون نزدیک به یک ماهه که مادر بیمار هستن و بخاطر اون کمتر وقت کردم به وبلاگ سر بزنم
از حق نگذریم تا حالا چالشی تو این سطح وسیع، توی بیان یا جاهای دیگه به راه نیوفتاده بود یا اینکه من ندیده بودم و جا داره یه خسته نباشید و خدا قوت به دست‌اندرکاران این چالش عرض کنم.
خود صاب تولد نه ببخشید صاب چالش لطف کردن منو به دوتا چالش دعوت کردن که جا داره هم ازشون تشکر کنم و هم بگم که آخه ما دهه شصتیا کراشمون کجا بود که بهش نامه بنویسیم!!:)) اصلا چیزی بنام کراش توی واژگان اصطلاحات ما گنجونده نشده بود یا اینکه زمان ما معنیش فرق میکرد:)
کراش اول و آخر ما دهه شصتیا، البته پسرا، آشواریا بود و نیکی کریمی اینم که پرسیدن نداره:))) توی وبلاگ هم که هممون اگه خدا قبول کنه سوشال فرند هستیم دیگه:))
خلاصه خواستم بگم هیچوقت یه دهه شصتی رو با پرسیدن در مورد کراش‌ش امتحان نکنید:)
در نتیجه من چالش دوم رو انتخاب میکنم که نامه غیر منتظره به یک دوست وبلاگی بود.
یادم نمیاد آخرین نامه‌ایی که نوشتم کِی بود و یا به کی بود ولی مطمئنم قبل از اولین زمانی بود که موبایل گرفتم دستم و بعد اون هیچ نامه‌ایی بغیر از نامه‌های اداری ننوشتم. 
امیدوارم نامه نوشتن رو هم مثل شماره موبایل عزیزترین اعضای خانواده و دوستامون فراموش نکرده باشم.

بنام خدا
 سلام همسایه
همسایه صدات میکنم و میدونم این واژه رو بیشتر از هر اسمی دوست داشتی.
نامه نوشتن برا کسی که خودش استاد نامه نوشتنه کار سختیه ولی من میخوام این ریسک رو بکنم.
الان که این نامه رو برات مینویسم نمیدونم کجایی و چه میکنی و چرا دیگه نمینویسی، البته حدس میزنم الان دیگه مشهد باشی و مجاور شده باشی.
نمیدونم از کجا شروع کنم و چی برات بنویسم ! 
اگه بخوام تو رو توصیف کنم میتونم تو رو شبیه یه چتر نجات اضطراری در آخرین لحظه‌ی سقوط هواپیما یا یه دستی که لحظه‌ی آخر پرت شدن از کوه دستت رو میگیره، یا یه ماسک اکسیژن واسه کسی که وسط شعله‌های آتیش در حال خفه شدنه تصور کنم.
میگن کلمات جادو دارن و من اینو توی نوشته‌های تو به وضوح دیدم، دقیقا لحظه‌ایی که هیچ روزنه‌ی امیدی توی زندگی نمیدیدم و زندگی مثل باتلاقی شده بود که هر لحظه داشت منو با خودش پایین و پایینتر میکشید تو از راه رسیدی!

قطع یه رابطه‌ی عاطفی از یک طرف و پشتبندش یه تصمیم اشتباه تو زندگی و بعدش ترک ایران و نزدیک به یک سال سرگردانی و بعدش فوت پدر و بی‌پناه شدنم منو به سرباز بی‌سلاحی تبدیل کرده بود که در محاصره دشمنه و دو راه بیشتر نداره، اینکه تسلیم بشه و یا ...
ولی این وسط دقیقا روزی که بطور اتفاقی با وبلاگت آشنا شدم ، خوندن اون پستهای نامه‌‌وار یه روزنه‌ی امیدی بود توی اون روزهای تاریک و تلخ و یه راه برگشت از اون باتلاق.
از اون روز به بعد وبلاگت برا من تبدیل شد به یه پناهگاه، به جایی که حرف دل منو میزد به جایی که انگار یه نفر  داره برا تو مینویسه.
و یا وقتی روز ۲۹ اسفند همون سال توی اون شلوغیهای آخر سال کاری، که حواست به خیلی چیزا نیست. یهو تماس بگیری و گوشی رو بگیری رو به حرم امام رضا دقیقا زمانی که نقاره میزدن و بگی هر چی از امام رضا میخوای بگو بهش! فهمیدم که دنیا هنوز قشنگیهای خودش رو داره و هنوز آدمهای خوبی دوروبرمون هستن که حواسشون بهمون هست یا شاید هم فرشته‌هایی هستن که بین ما زندگی میکنن و تنها فرقشون با بقیه فرشته‌ها اینه که بال ندارن! شاید هم داشتی و من نمیدیدم!

شاید وقتی اون پستهارو مینوشتی هیچوقت فکرش رو هم نمیکردی که جادوی کلماتت واسه یه نفر اون سردنیا بتونه مرحم زخم باشه و نجاتش بده و بهش این نکته رو یادآوری کنه که حضور هیچکس تو زندگیمون اتفاقی نیست.

میدونم شاید این نامه هیچوقت به دستت نرسه و یا هیچوقت این نامه رو اینجا نخونی ولی میخوام بگم که دینی به گردن من داری که سالیان سال منو مدیون خودش میکنه و نمیدونم چطور میشه اینو جبران کرد. البته خدا اون بالا ناظره و پاداش خوبیهای آدما رو به بهترین نحو میده و من به این ایمان دارم و امیدوارم یه روزی یه جایی خدا یه وقتی دستت رو بگیره که فکر میکردی از دست هیچکس کاری برنمیاد و آرزو میکنم یکی توی زندگیت بیاد که دلیل حال خوبت باشه.
زیاده عرضی نیست جز آرزوی بهترینها برای تو همسایه‌ و تقاضای دعا برای شفای همه‌ی مریضها بخصوص مادر من چون میدونم دلت خیلی پاکه.

 

#همین

 

 

پ.ن: عید همتون هم مبارک و طاعات قبول ایشالا

  • حامد سپهر
۰۹
ارديبهشت
۰۱

 ماشین همکارم رضا رو بخاطر اینکه خانومش تو ماشین روسریش از سرش افتاده جریمه کردن! با هم رفتیم راهنمایی رانندگی که شکایت کنه جریمه رو حذف کنن ! سه تا اتاق وجود داشت یکی برای اخذ خلافی و پرداخت جریمه یکی برای شکایت و درصورت پذیرشِ شکایت، حذف جریمه و آخری برای التماس و تعهد گرفتن!

به رضا گفتم کدومش رو انتخاب میکنی گفت شکایت میکنم و جالب اینکه صف اتاق التماس و تعهد از همه شلوغتر بود!

گفتم اگه شکایتت رو قبول نکردن التماس میکنی؟ گفت نه جریمه رو میدم ولی حداقل اینجوری میخوام مخالفتم رو با این نوع جریمه و حجاب اجباری اعلام کنم!

داشتم به این فکر میکردم که زندگی توی همچین کشوری چقدر هزینه‌های اضافی میتونه داشته باشه! از هزینه‌های خرید و اجاره‌ی غیر واقعی مسکن بگیر تا قیمت غیر واقعی که واسه یه خودرو آشغال و بی‌کیفیت باید پرداخت کنی یا بهره‌ی سرسام‌آور بانکی که برای یه وام باید پرداخت کنی به‌همراه دیرکردش! یا همین تورم افسار گسیخته‌ایی که قراره یک شبه حلش کنن! و یا همین جریمه‌های منع تردد شبانه و حجاب!

فقط یک نمونه براتون بگم تا به عمق فاجعه پی ببرین، چند روز پیش که با پسر داییم که ساکن ایتالیاست صحبت میکردم درباره‌ی وام خرید مسکن پرسیدم؛ گفت: بانکها به جوونهایی که دو سال سابقه‌ی کار و فیش حقوقی داشته باشن وام مسکن با بازپرداخت صدساله و بهره‌ی هفتادوپنج صدم درصد(کمتر از یک درصد) پرداخت میکنن و همونجا یاد وامهای مسکن خودمون با ۲۸ درصد بهره و دوتا ضامن کارمند افتادم و حتی وام ازدواج همکارمون که واسه مبلغ ۲۱۰ میلیون وام ازدواج باید ۲۵۵ میلیون بازپرداخت کنه اونهم وامی که پایین‌ترین درصد رو توی وامها داره! و به این نتیجه رسیدم که هزینه‌های اضافی زندگی تو این مملکت خیلی بیشتر از اینهاست که من و شما میدونیم!

 

 

#همین

 

 

  • حامد سپهر