همراز

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

همراز

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

بایگانی

۱۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

۲۷
اسفند
۹۶



کنج این گوشه ی آرام ، برای تازه شدن ما نه تقویم ،نه ساعت ،نه هیچ

روز خاصی احتیاج نیست .....

 که لحظه لحظه ی حال ما میتواند خوش و دلنشین باشد مثل عید، آنقدر

که میخواهدجهان برای تو بیایستد......اگر بخواهی


اللهم غیر سوء حالنا به حسن حالک




 کجا با تو قرارم بود که یک عمره فقط میرم

 تو رو از هر کی میپرسم چرا دلشوره میگیره

 کجا با تو قرارم بود بدون کوچه و ساعت

 جلو چشمامی هر لحظه چه بد حالیه این حالَت

 کجا با تو قرارم بودکه مشکوکم به هر خونه

 یه جایی امشبو سر کن که مال هردوتامونه

یه آهنگایی این روزا بهم حس جنون میده

نه تنها مادرم هرکی منو می بینه فهمیده

یه کاری میکنم امسال به پای سفره برگردی

 نمیگم بی تو میمردم نگو بی من چه میکردی

 بهاری با تو میسازم دلت درگیر موندن شه

 چشاتو هم بذاریو مسیرت خونه من شه


پ.ن : سال جدید رو خدمت همگی دوستان عزیز و همسایگان محترم تبریک میگم و سالی پر از شادی و سلامتی و پول براشون آرزو دارم امیدوارم توی سال جدید به آرزوهاتون و اهدافتون توی زندگی برسین




پ.ن :اینکه وسط این شلوغی و گرفتاری و هاگیر واگیر دم عید که حواست به خیلی چیزا نیست
گوشیت زنگ بخوره و ببینی دوستی بعد سالها از کنار ضریح آقا امام رضا تماس گرفته و گوشی رو گرفته سمت ضریح و میگه هرچی از آقا میخوای بگو ، این یعنی اینکه هنوز خدا حواسش بهت هست

خدایا ممنون بخاطر داشتن دوستان مهربونی که اطرافمون هستن

ممنون دوست خوبم که بیادم بودی ، کارت یه دنیا ارزش داشت برام


اینم عیدی من به شما : اینجا

  • حامد سپهر
۲۴
اسفند
۹۶


با لحن جنون بخوانید.


الف : راه بیا لعنتی ...راه بیا ... خوابت ببره میمیـــــــری

ف : نه اونقدر ها هم سرد نیست

الف :احمق سرما یه بهونست ...استخونات که با هم مشکل پیدا کنند

دیگه روی هم ، روی حرف تو وای نمیستند

ف : من نمیخوام اون روی دنیا رو ببینم میفهمی ؟

الف : لباساتو در بیار لخت شو

ف : هه... این مجسمه با لباس قشنگ تره

الف : لخت شو ...نذار سرما تدریجی بهت رسوخ کنه ، بذار یه دفعه باشه ...

شاید گر بگیری

ف : از چی گر بگیرم ؟ از آتیشی که روشن نمیشه ؟

الف : آتیش روشن که بشه تایمرش هم روشن میشه ،

یه جوری روشن شو که خاموش نشه

ف : دیــــــــــــوونه ، ما همه شمع هستیم ... پارافین داریم ...تموم میشیم

الف : ... واسه همینه که فقط شبا میان سراغت ...

واسه همینه ذره ذره لباستو در میارن ... که گر نگیری ...

ف : بسه .... میخوام بخوابم ... جای دندونا رو تنم درد می کنه

الف : هنو نفهیدی گازت میگیرن که دندوناشون کند نشه ؟

از استخونات پله برقی میسازن تا آبشارشون باحال تر بریزه

ف : من یه فاحــــــــــــشه ام .... به خواب نیاز دارم می فهمی ؟؟

الف : بخوابی میمیری ... صبح دوباره فاحشه به دنیا میای

ف : تو چه مر گــــــــــته ؟ بیا خودتو خالی کن گورتو گم کن دیگه

الف : تا حالا کسی ازت خواسته لباساتو در بیاری و جای تو ، لباساتو اتو کنه ؟؟؟....

درش بیار

ف : لباسی که بوی عرق میده رو که اتو نمیکنند

الف : بیا قمار کنیم

ف : رو چی ؟ چیزی واسه از دست دادن ندارم

الف : چرا ... خوابیدن تنها چیزیه که داری ... بیا سرش قمار کنیم

ف : قمار نه .... دوئل کنیم ...رولت روســــی ...اینو از بچگی دوست داشتم ،

نصیبم نشده

الف : دوئل ، دل میخواد .... داری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ف : لبه ی پرتگاه که وایسی همه چی داری .......

وقتی قراره یه دقیقه بعد نباشی همه چی داری ...

چون داشتن ِ هر چیزی اون موقع بی ارزشه ... واسه همین داریش

الف : یه تیر میذاریم و میچرخونیم ، هر شلیک که خالی بود حق پرسیدن ِ یه سوال

قبول ؟؟

.

.

.

شلیک اول .... تق

(مرگ اونقدر ها هم حقیر نیست که تا نیتشو کردی بهت پا بده )

الف :گریه ی بعد از سکس رو ترجیح میدی یا خنده ی وقت پول گرفتنو ؟

ف : پول گرفتنو

شلیک دوم ..... تق

ف : تو به همه ی فاحشه ها اینطوری هستی یا فقط من ؟

الف : با هر کی که لبه ی پرتگاه دل دل میکنه اینطوریم ....

شلــــــــــــــــــیک سوم ....... تق

الف : دوست داری با یه مرد عادی پشت یه آبشار فوق العاده زیبا و بلند توی یه غار

بخوابی یا با معشوقت وقتی که داره از یه خیانت بر میگرده ؟

ف : معشوقه رو که نداشتم ... آبشارو هم همینطور ... ترجیح میدم بخــــــوابم ...

با هرکی ، هر جایی که بذاره بخوابم

شلیک چهارم .................. تق


ف : فکر میکنی لباساتو در بیارم بهت بچسبم بازم فکرت به سوال کردن میرسه ؟؟؟

الف : من سکس لبه ی پرتگاه رو تجربه نکردم ... شاید خوب باشه

ولی من رو ارضا نمی کنه ، تا وقتی چشمام به یه چیز ِ دیگه گیر کرده

شلیک پنجم ........... تق

الف : خب دو تا دیگه مونده ... دوست داری این گلوله تو سر ِ کدوممون بره ؟

ف : فرقی نمی کنه ... تو سر ِ هر کدوممون بره ، من میتونم بخوابم .

شلیک ششم .............................. تق

ف : خب بد آوردی آقای سوال ... یک شلیک مونده و یه گلوله ، آخرین وصیتتو بکن

الف : وصیت که لایق من نیست ...

میدونی ، چتر نجات یا لباس ضد گلوله هیچ وقت نجاتت نمیده تا وقتی که

خودت به زنده بودن اعتقاد نداری


فقط یه چیزی ، با هر کی که خوابیدی جای نصف پول ازش بخواه لباستو اتو کنه

اینجوری فقط تو نیستی که مفعول ِ خواسته های اونی

یه گوشه میشینی و با چشات میبینی اونم واسه خاطر ِ تو ، مفعول میشه


شلیک هفتم ................................
.......................
.......


# همین

  • حامد سپهر
۲۲
اسفند
۹۶

زرد، سفید، آبی ، امروز هم یه بسته ی نارنجی خرید

مادر هر شب به یاد تو بارونی میشه بعد با قرصاش یه رنگین کمون می سازه

دکتر همین دیروز گفت شکر خدا هیچ مشکلی نداره . اما... اما خودش اصرار مینکه ناخوشه

  می دونی! من هم احساس میکنم حق با مادره. دکتر اشتباه میکنه.طفلکی گذشته ش درد میکنه .

هیچ دکتری هیچ وقت این درد رو تشخیص نمیده.

سبز ، زرد، سفید، آبی ، حالا هم نارنجی .

اون رنگین کمون امشب مادره برای فراموشی خاطرات تو.، لابد فکر میکنه هر چی بیشتر قرص بخوره سریع تر فراموش میکنه.

حداقل... حداقل یه بار بیا به خوابش. چی میشه؟!

بیا بهش بگو... بگو این رنگین کمون نه دردی رو از اون دوا میکنه نه پلی مشه برای برگشتن تو.

مادر رو به عکسات میشینه. نگات میکنه. بارونی میشه، دلش، چشماش.

دستاشو به طرف تو دراز میکنه اما ... اما دستش به تو نمیرسه.

و دوباره  سبز ، زرد، سفید ، آبی و نارنجی.

فقط همین امشب ... فقط همین امشب ازروی پل رنگین کمونی عبور کن، به دنیای اون بیا. فقط برای چند لحظه.

دستاشو نگیر اما...اما حالشو خوب کن.

# همین

  • حامد سپهر
۲۱
اسفند
۹۶
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هرلحظه به دام دگری پا بستی
گفتا شیخا هرآنچه گویی هستم
آیا تو چنان که می‌نمایی هستی؟

"خیام"
  • حامد سپهر
۱۷
اسفند
۹۶

روز مادر چند سال پیش ، شب که شد بابا یه دسته گل مصنویی اومد خونه گلها رو داد به مامان و بوسیدش و گفت: روزت مبارک عزیزم

مامان هم کلی ذوق کردو کلی از بابا تشکر کردو گلها رو گذاشت تو یه گلدون و گذاشت وسط میز نهار خوری

بابا که رفت دستاشو بشوره به مامان گفتم: تو که اصلا گل مصنویی دوست نداشتی چرا الکی اینهمه ذوق کردی؟

 مامان گفت : هییییییییییس

حالا سالهاست که بابا از بین ما رفته و مامان تو هر مناسبت یا عید یا روز مادر گلهای مصنوعی رو تمیز میکنه روبانشو عوض میکنه وچند دقیقه زل میزنه به گلها و باهاشون حرف میزنه

حالا منظور اون هییییییییس اون روز مامان رو میفهمم

اون گلها موندنی ترین یادگاری بابا بود برای روزهای مادر این سالها

مادرم روزت مبارک

تقدیم به همه مادران و زنان سرزمینم

 

# همین

  • حامد سپهر
۱۷
اسفند
۹۶

 

خسرو شکیبایی : مردم منو میدیدن میگفتن مخش تکون خورده

 ولی من به مامانم میگفتم من دلم تکون خورده نه مخم

مادرم میگفت: گور بابای مخ تو دلت قد صدتا مخ می ارزه

به خدا گفت به همین زمین قسم گفت

اندیشه فولادوند : مادرت نپرسید عاشق کی شدی ؟

نپرسید اسمش چیه ؟

خسرو شکیبایی : مادرا که از آدم چیزی نمیپرسن

همه چیو خودشون میدونن


 فیلم ستاره بود – فریدون جیرانی


مادرها دروغ هاشون هم ثواب داره گرسنه که باشن میگن سیرن ،درد که داشته باشن میگن خوبن و با تموم سختیا بهمون لبخند میزنن

پ.ن:روز مادر و روز زن رو خدمت همه مادران و دختران سرزمینم تبریک عرض میکنم

  • حامد سپهر
۱۶
اسفند
۹۶

میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز

فکرش را بکن، خوب نمی شد؟

کنار پنجره ای رو به خیابانی آبی

و دو فنجان که همیشه روی آن بود

شب هایی که باران می آمد می نشستیم، قهوه ای می خوردیم و من هزار سال برایت داستان می گفتم

اما بهتر است قهوه را خودت دم کنی

من را که می شناسی، متخصص سر دادن قهوه ام

حواس درست و حسابی ندارم، تا به خودم می آیم همه چیز از دست رفته

مثل قهوه هایم، مثل قطارهایی که جا می مانم، مثل تو

و حالا به خودم آمده ام...تو نیستی، خیابان آبی نیست، باران نمی بارد ولی من...هزار سال است که برایت داستان می نویسم

و با کوچکترین چیزها به یادت می افتم...

کجا بودم؟

داشتم می گفتم...میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز...

فکرش را بکن، خوب نمی شد؟

"روزبه معین"



پ.ن : بعضی ها چقدر قشنگ حال دلت رو مینویسن...

  • حامد سپهر
۱۴
اسفند
۹۶


تقدیم به همه ی کسایی که یه نفرو ( حتی تو خاطراتشون ) دارن که چشماش آرومشون کنه


-ببین این جلسه دوازدهمه که داری میای . به جای اومدن اینجا و گوش دادن باید عمل کنی .

 حرف من همونه که جلسه های قبل بهت گفتم. دنبال یه آدمی باش که حالتو خوب کنه . چه جوری بهت بگم ؟ چشماش .

چشماش آرومت کنه .

 فقط همینو بدون که مشکل تو روحیه . به قرص و دارو هم احتیاج نداری.سعی کن یه نفرو دوست داشته باشی . باهاش بری بیرون . کلا از این غار تنهایی که دور خودت ساختی فاصله بگیر .

چیز دیگه ای به ذهنم نمیاد ...!!

از مطب که بیرون اومد مدام حرف های دکتر رو برا خودش تکرار می کرد . "چشماش . چشماش

آرومت کنه . کسی که چشماش آرومت کنه " بعدش گوشی موبایلش رو از جیبش بیرون آورد

و شروع به نوشتن پیامک کرد : " سلام مجید ، به هزار ضرب و زور یه جلسه دیگه

سِت کردم . ولی دیگه خیلی ضایع اس ، منشی دکتر امروز جواب نگاهمو داد . به نظرت

فهمیده دوستش دارم یا هنوز زوده بهش بگم؟       


#همین          

           

  • حامد سپهر
۱۰
اسفند
۹۶


- ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ، ﻳﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﺧﺮﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﺭﻧﮕﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩ ،اﻣﺎ کمی ﭘﺎﻫﺎمو میزد.
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ: یخورده که ﺑﮕﺬﺭه، ﺟﺎ ﺑﺎﺯﻣﻲ ﮐﻨه .
ﺧﺮﻳﺪﻡ ، ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ ، ﺧﻴﻠﻲ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ ، ﻓﻘﻂ ﺍﺳﺘﺨﻮﻥ ﻫﺎﻱ ﭘﺎم ﺭو اذیت ﻣﻲکرد .
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ، ﺑﻬﺮ ﺣﺎﻝ ﺍﻳﻦ ﻫﻤوﻥ ﺭﻧﮕیه ﮐﻪ ﻣﻲ ﺧﻮﺍستم ، خب توی ﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﻲ ﭘﻮﺷمش !
ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻫﻢ ، ﭘﺎﻫﺎمو اذیت ﻣﻲ ﮐﺮﺩ.
ﻣﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﮐﻔﺸﯽ ﮐﻪ ﭘﺎمو اذیت ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ، ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺮﻧﮓ ﺑﻮﺩ ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ،

ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ! "ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺷﺘﺒﺎهه"
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ میﺩﺍﺷتم ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ یه روزی ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐنه ﻭ ﺑﻪ چیز ﺩﻟﺨﻮﺍهم ﺗﺒﺪیل بشه.

ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩ !
ﺍﻣﺮﻭﺯ، ﮐﻔﺶ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﺍﻧداختم ...


# همین


پ.ن1: ساکنان کنار دریا پس از مدتی صدای امواج رو نمیشنون... اینه قصه ی تلخ عادت

پ.ن2 :خودتــون رو تو قلـــب هیچ آدمی نچپونید  جـــا نمی شید فقـــــط چـــــــروک می شـــید ازما گفتن بود


  • حامد سپهر
۰۷
اسفند
۹۶


گفتم: تو بوی سیب و دارچین میدی ، خندید که مگه آدما بو دارن ؟

گفتم :به نظرم هر آدمی عطر مخصوص به خودش رو داره .

بعضی ها بوی عطر دارچین میدن وبعضی ها بوی هل

بعضی ها بوی سادگی میدن ، بوی نان تازه ، بوی عشق

بعضیا بوی عطر خارجی میدن ، تلخ اما ماندگار

بعضی ها بوی شیرینی خونگی میدن ، عطر خوشی های ریشه دار

پدرها بوی بابونه میدن ، مادرها بوی باران …

من اما کسی رو میشناسم که بوی قهوه میده ، بوی هات چاکلت ، بوی خوب اطمینان ….


# همین

پ.ن : بوی خوبی بده..                                                       

  • حامد سپهر