همراز

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

همراز

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

بایگانی

۵ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

۲۴
بهمن
۰۰

بیشترین حوادث خانگی توی آشپزخونه‌ها رخ میده!  یعنی دقیقا جایی که داری پیاز خرد میکنی و باید یادت بیاد که مامان اول  پیاز رو سرخ میکرد یا سیب زمینی؟!

یا اینکه زردچوبه رو همون اول به پیاز اضافه میکرد یا وقتی که طلایی شد؟!

با همین فکراست که انگشتتو با چاقو میبری و وقتی داری دنبال چسب‌زخم میگردی شیری که خواهرت بهت سپرده که حواست بهش باشه سر میره و اجاق گاز به فنا میره!

آشپزی مامان زبانزد فامیل و دوست و آشنا و همسایه بود و همه‌ی این هنرش رو مدیون مادرشوهر مرحومش بود. یکی از غذاهایی که خیلی عالی و شیک و مجلسی درست میکرد حلوا بود. واسه همین هر مراسم روضه یا سفره یا ختم توی فامیل و در و همسایه بود از مامان خواهش میکردن که براشون حلوا درست کنه. یادمه بچه که بودیم یه همسایه‌ی شمالی داشتیم یه روز خانومشون اومده بود دم در خونه‌ی ما و به مادرم گفته بود که دخترش دلدرد عجیبی داره و احتمالا پر... شده بود(ما هم اونموقع بچه بودیم و قضیه رو نمیدونستیم) مادر هم براشون حلوا درست کرد و توش هل و زعفران و چندتا چیز گرمی دیگه ریخته بود و داده بود بهشون و حال دخترشون بهتر شده بود بعداز اون ماجرا ما هم هر ماه یه بار به موجبات دختر همسایه حلوای مامان‌پز میخوردیم :) تا اینکه اونا از اون محل رفتن.

روز ختم مامان هیچکس دستش به حلوا درست کردن برا مراسمش نرفت چون همه میگفتن الان اگه اینجا بود کلی از ما ایراد میگرفت که آرد چرا خامه شعله چرا کمه روغن چرا زیاده و... و بعد همه گریه کردن.

#همین

 

  • حامد سپهر
۱۸
بهمن
۰۰


یک بار هم زنگ زده بودم منزل نقى‌زاده

اسمش فرامرز بود و با یکى دیگر که هیچ یادم نیست، سه نفرى روى یک نیمکت مى‌نشستیم.

مادرش که گوشى را برداشت،اسمش یادم رفت،

_منزل نقى‌زاده؟

از بابام یاد گرفته بودم بگویم منزلِ فلانى

مادرش شاکى و عصبى گفت:با کى کار دارین؟

_ با...پسرتون .

_ کدومشون؟

تک پسر بودم و فکر اینش را نکرده بودم که در یک خانه شاید بیش از یک پسر وجود داشته باشد.

شاکى‌تر و عصبى‌تر پرسید:کدومشون؟ با کدومشون کار دارى؟

هول شدم. یادم نیامد که مثلن بگویم اونى که اول راهنمایى‌ست.

من‌من‌کنان گفتم : « اونى که موهاش فرفریه، حرف بد مى‌زنه، قشنگ مى‌خنده...»

اونى که قشنگ مى‌خندید خانه نبود...تق !

فردایش گفت: «من قشنگ مى‌خندم؟» و ریسه رفت...

من حرصم درآمده بود چون دفتر مشقم را نیاورده بودم، ولى از قشنگ خندیدنش خنده‌ام گرفت .

بعدترها فکر کردم آدم باید هر از گاهى اسم هم‌ خانه‌ هایش را، رفقایش را، بغل ‌دستى هایش را فراموش کند، بعد زور بزند توى سه جمله توصیف‌شان کند ؛

بدو بدو بگوید مثلا

آنى که خنده‌اش قشنگ است،

آنى که حرف زدنش مثل قهوه‌ ی تازه دم است،

آنى که سین ‌اش حال عاشقى دارد!



« حسین وحدانی»

 

ماها رو با چی توصیف میکنن!!؟؟

 

ما توی شرکت دوتا حامد داریم توی دوتا پست مشابه یه روز مدیر از منشیش پرسیده بود این گزارش رو کدوم حامد آورد اونم هول شده بود گفته بود اونیکه امضاش شبیه اردکه !!

من:☹️

مدیر:🤔

منشی:😅

اردک:🦆

حمید معصومی نژاد🤓

آخه بازم میگفت شبیه قو یه چیزی:))

 

#همین

  • حامد سپهر
۱۵
بهمن
۰۰

اینکه میگن اومیکرون ویروس ضعیف شده‌ی کروناست چرت میگن ، خود کروناست.

و اینکه بچه‌ها درگیر نمیشن بازم چرت میگن. از هر سه چهار نفری که دوروبر میشناسم حداقل یکیشون مبتلا شده و قسمت بد قضیه اینه که فرقی نمیکنه واکسن زده باشی یا نزده باشی چون میزان سرایتش خیلی بالاست و مثل کرونا نیست.

پس لطفا ، لطفا، لطفا مراقب خودتون و اطرافیانتون و بخصوص بچه‌ها باشین و اگه ضرورت نداره از خونه بیرون نرید .

من چند روز پیش ماموریت رفته بودم سمنان و بجای سوغاتی با خودم چی آوردم...؟

امضا: یک زخم خورده:)

پ.ن: نمیدونم حکمت این بیماریها چیه و آیا خدا میبینه و کاری نمیکنه ؟ یا اینکه چرا  باعث و بانیش رو از بین نمیبره؟ 

ملت ایران با اینهمه فقر و گرونی و بدبختی این بیماریهارو هم تحمل بکنن بخدا خیلی ظلمه 

برنج کیلویی ۸۵ هزار تومن!!!!

 

 

#همین

 

 

  • حامد سپهر
۰۷
بهمن
۰۰

دکتر شکوری یه جایی میگه:زندانبانان قصی القلب زندان شرم دیگران نباشیم
گاهی حرفها آدم میکشند!

_موقعیتی رو تصور کنید توی راهروی اورژانس، یه پدری بچه‌ش رو که از پله افتاده و دستش شکسته ، تو بغلش آورده در حالیکه حال خودش بدتر از بچه‌س و به پهنای صورتش داره اشک میریزه و دنبال دکتر و رادیولوژی و گچ پانسمان اینور و اونور میدوئه ، همون لحظه پدر بزرگ و مادر بزرگ بچه از راه میرسن و اون پدر رو مورد سرزنش قرار میدن که : تو عرضه‌ی بزرگ کردن و مواظبت از بچه رو نداری!؟ در حالیکه اون پدر اصلا نقشی تو اون حادثه نداشته، حادثه‌ایی که هرآن ممکنه برا هر بچه‌ایی بیوفته . توی اون لحظه اون پدر از درون فرو میریزه و یه احساس شرمی تا آخر عمر تو وجودش میمونه که شاید میتونسته مراقبتر باشه و مقصر خودشه.

_یه موقعیت دیگه رو تصور کنید جایی که یه رابطه‌ی عاطفی و ازدواج به طلاق ختم شده در حالیکه یکی از طرفین نهایت تلاشش رو برای نگه داشتن اون رابطه یا ازدواج کرده ولی موثر نبوده بعد یکی از دوستان یا بستگان یا پدر و مادرش بهش ایراد میگیرن که تو عرضه‌ی شوهر داری یا زن نگه داشتن رو نداری!؟

_موقعیت دیگه‌ایی رو تصور کنید که فرزندی در زمان بیماری پدر یا مادرش هرکاری که از دستش برمیومده و همه جور تلاشی براش انجام داده و وقتی اون پدر یا مادر فوت میکنه ، دقیقا  روز خاکسپاری یه دایی یا یه عمو یا یه خاله یا ... با یه جمله اون فرزند رو نابود میکنه و اون اینکه اگه فلان دکتر یا فلان بیمارستان برده بودینش یا فلان کارو براش میکردین شاید الان زنده بود!

و اون بچه یه عمر با خودش کلنجار میره که شاید تمام تلاشش رو تو این موقعیت نکرده!

زندانبان قصی‌القلب زندان شرم دیگران نباشیم!

 

#همین

  • حامد سپهر
۰۳
بهمن
۰۰

روز مادر چند سال پیش ، شب که شد بابا یه دسته گل مصنویی گرون قیمت اومد خونه گلها رو داد به مامان و بوسیدش و گفت: روزت مبارک عزیزم، مامان هم کلی ذوق کردو کلی از بابا تشکر کردو گلها رو گذاشت تو یه گلدون و گذاشت وسط میز نهار خوری ، بابا که رفت دستاشو بشوره با صدای آرومی به مامان گفتم: تو که اصلا گل مصنویی دوست نداشتی چرا الکی اینهمه ذوق کردی!؟

گفت : هیییییییییییس!

سالها از اون روز گذشته بود و مامان تو هر مناسبت یا عید یا روز مادر گلهای مصنوعی رو تمیز میکرد و روبانشو عوض میکرد وچند دقیقه زل میزد به گلها و باهاشون حرف میزد.

من بعدها منظور اون "هییییییییس" اون روز مامان رو فهمیدم گلهای مصنوعی موندنی‌ترین یادگاری بابا بود برای روزهای تنهایی مادر توی اون سالها.

حالا همون دسته گل مصنوعی شده تنها یادگار عزیز روزهای خوب با هم بودن خانواده که من و خواهرم باید هرسال روز مادر بیاد عشقی که بین اونها بود، مرتبشون کنیم و روبانش رو عوض کنیم و کلی باهاشون درد‌دل کنیم.

 مادرم روزت مبارک 
تقدیم به همه مادران زمینی و آسمانی

 

#همین

  • حامد سپهر