همراز

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

همراز

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

بایگانی

۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

۲۹
فروردين
۹۷

دیروز سر یه پروژه ایی بودیم که برای انتقال کابلهای فشار قوی برق مجبور شدیم  تماس بگیریم بیل مکانیکی بیاد و یه مسیری رو برامون بکنه در حین خاکبرداری ناخن بیل مکانیکی به فیبر نوری مخابرات گیر کرد و اونو قطع کرد و باعث شد تمام تلفنها و به طبع اون اینترنت شهر جدید پرند به مدت 12 ساعت قطع شد سوای خسارتی که مخابرات بابت تعویض کابل از شرکتمون دریافت کرد و اونهمه شاکی از جمله اپراتورهای اینترنت و تاکسی تلفنی های منطقه و پیک تلفنی ها و ...که ریختن سرمون من به فکر شبکه های مجازی بودم که 12 ساعت قطع شد تا مردم به زندگیه عادیشون برسن ، فکر *دوستت دارمهایی* بودم که سند نشد ، فکر * یه چیزی خیلی وقت بود میخواستم بهت بگم ولی الان میخوام بگم* هایی که سند نشد ،فکر *ازت متنفرمهایی* که سند نشد ،فکر *دیگه بهم زنگ نزنهایی* که سند نشد ،فکر *دیگه دوستت ندارمهایی* که سند نشد و .......هزاران کامنت وپیغام و مسیج و کامنت دیگه که سند نشد تا شاید تجدید نظری توش بشه .

# همین

پ.ن: دوران ابتدایی رو توی مدرسه ایی بنام توفیق توی شهر زنجان درس خوندم دیروز از طریق یکی از دوستان که زنجان زندگی میکنه خبردار شدم قراره مدرسه رو بخاطر قدیمی بودن تخریب کنن و دانش آموزایی که اونجا درس خوندن بصورت خودجوش تصمیم گرفتن اول مهر برن مدرسه و آخرین عکس یادگاریشون رو اونجا بگیرن و کلی خاطره بازی کنن از الان ذوق اونروز رو دارم

 

  • حامد سپهر
۲۷
فروردين
۹۷

بهار است و برف میبارد!

انگار زمستان خیال رفتن ندارد

نکند دلش جایی ، پیش کسی جا مانده است.


#همین


گوش کنیم


  • حامد سپهر
۲۵
فروردين
۹۷


زل زده بود به صفحه خاموش مانیتور و غرق افکار خودش بود چند روزی میشد که میونشون شکرآب شده بود و حال و روزش همین بود. نه تماسی گرفته بود و نه پیامی داده بود.

ازش پرسیدم به خاطر عشقت حاضری تا کجا بری زیر چشمی نگاهم کرد و گفت :تا حالا عاشق شدی؟؟ کنارش رو صندلی نشستم و گفتم تو چی عاشقشی؟ خودکارشو برداشتو روی کاغذی که جلوش بود چندتا خط کج و مووج کشید و گفت: نه بابا عاشقش نیستم ولی خیلی دوسش دارم آخه میگن دوست داشتن از عشق والاتره.

گفتم : اونا از دیوونه بازیای عشق بی خبرن نمیخوان خودشونو به زحمت بیندازن بخاطر همین به دوست داشتن اکتفا میکنن.

زیر لب زمزمه کرد درست مثل من ، و حالش بدتر شد .

کاش اینو بهش نگفته بودم.


#همین

  • حامد سپهر
۱۹
فروردين
۹۷


یک هفته بعد از اون اختلاف حساب و اون پولی که دستم مونده بود گذشته بود و من کماکان نمیدونستم چیکارش کنم.

از شرکت اومدم بیرون جایی قرار داشتم خیلی هم دیر شده بود بازم تند رانندگی میکردم سر یه چهارراه تا برسم چراغ قرمز شد پشت چراغ وایساده بودم که یه لحظه چشمم به یه چهره ی آشنا افتاد که کنار خیابون منتظر تاکسی بود ....آرهههه خودش بود مهری همون دختر همسایمون و همبازیه دوران نوجوانی وقتی زنجان زندگی میکردیم . ولی اینجا چیکار میکرد بهش اشاره کردم اونم با تردید جلو اومد گفتم منو شناختی ؟ چند لحظه مکث کرد بعد انگار که یه آشنا دیده باشه تو یه کشور غریبه بلند گفت حااااامد تویی ؟ گفتم آره و تعارف کردم و نشست تو ماشین

گفتم تو کجا اینجا کجا راه گم کردی؟

گفت: داستانش مفصله و تعریف کرد که بعد از ازدواج با شوهرش به کرج

منتقل شدن و یه دختر 10 ساله داره و چند سال پیش از شوهرش بخاطراینکه اعتیاد به

شیشه داشته جدا شده و توی حاشیه ی کرج زندگی میکنه و از طریق کار بافتنی واسه مردم

امرار معاش میکنه . گفت که دخترش توی مدرسه مورد ت جا و ز مستخدم مدرسه قرار گرفته

و با وجود شکایتش هنوز نتونسته توی دادگاه این موضوع رو اثبات کنه چون پزشکی

قانونی بخاطر شرایط جسمی که دخترش داره رای بر عدم ت ج ا و ز داده و بعد از اون قضیه هر

چند وقت یکبار دخترش دچار حمله ی عصبی میشه و غش میکنه  

هفته ی پیش که دخترش رو بابت حمله ی عصبی به اورژانس برده بوده بخاطر

نداشتن هزینه ی بیمارستان همه ی مدارکشون از جمله کارت ملی و برگه ی شکایتشون و

هرچی توی کیفشون داشتن توسط واحد حراست بیمارستان ضبط شده و این امر باعث درگیریش

با حراست بیمارستان شده تا جاییکه اونها با اورژانس اجتماعی تماس گرفتن و همون شب قاضی رای بر عدم صلاحیت مادر در نگهداری کودک صادر کرده ( در حالیکه قبلا حضانت بچه به مادر داده شده بود ) و بچه رو از مادر گرفتن و به محل نگهداری کودکان بی سرپرست منتقل کردن و ایشون دربدر این اداره و اون کلانتری واسه پس گرفتن بچه ش شده.

گفتم : ت ج ا و ز به بچه ی 10 ساله تو مدرسه ؟ مغزم هنگ کرده بود، برا چند لحظه شوکه شدم!!

با گریه گفت: ببیین جایی آشنا داری کاری برام بکنی بچه مو پس بگیرم؟

 اولین کاری که کردم فرداش رفتم کرج دنبالش و باهم رفتیم اوژانس اجتماعی

کرج اونا هم بعد از کلی بازخواست مارو حواله کردن به قاضی کشیک که اونشب بدون اینکه مادر و بچه رو

ببینه ویا اطلاع دقیقی از قضیه داشته باشه رای بر عدم صلاحیت مادر داده.

قاضی رو به زور پیدا کردیم با توضیحاتی که دادیم ، اون به شرط آزمایش

عدم اعتیاد مادر رای بر آزادی داد رفتیم کلی هزینه کردیم واسه آزمایش و کارهای

اداری دادگاه و رای آزادی رو گرفتیم بعد رفتیم اورژانس اجتماعی ، خانومیکه مشاور

بود منو کشید یه گوشه ایی پرسید شما چه نسبتی با ایشون دارید منم گفتم فقط یه آشنا هستیم. خانوم مشاور گفت:  ما با همسرش تماس گرفتیم و اون ادعا کرده از دست ایشون شاکیه و گفته شاید خودش داره بچه رو در ازای پول در اختیار دیگران قرار میده .

 گفتم خانوم شما ادعای یه آدم معتاد به شیشه رو قبول کردین اونهم پشت تلفن

 ولی ایشون حی و حاضر حرفشو قبول ندارین؟

خلاصه با کلی مکافات بچه رو ازشون گرفتیم و بعد رفتیم بیمارستان ، به

مسئول حراست بیمارستان گفتم: اونشب که بچه رو با اون حال آوردن اینجا یه مرد یا یه انسان پیدا نشده که هزینه ی بیمارستان رو پرداخت کنه تا کار به اینجاها نرسه ؟ گفت: اینجا مگه موسسه ی خیریه ست.!!! 

خلاصه با بیمارستان هم تسویه حساب کردیم و مدارک رو گرفتیم رسوندمشون خونه و برگشتم.

بماند که لحظه ی دیدار دوباره ی مادر و بچه کل خسته گی این دو روز رو از تنم

بیرون کرد و اشکم رو درآورد.

 شبش که با خودم حساب کتاب میکردم دیدم دقیقا همون پول بی حساب خرج دادگاه و آزمایش و شیرینی بچه ها و هزینه ی بیمارستان شده.

 چند وقت بعد شنیدم بخاطر مشکلی که اون دختر بچه داره دیگه هیچ مدرسه ایی حاضر به ثبت نامش نیست

_به این فکر میکردم که ما فقط ادعای انسان دوستی داریم.


#همین

پ.ن:  بعضی وقتا ماها وسیله ایی هستیم تا چیزی رو به مقصدش برسونیم یا مانع اتفاقی بشیم وقتی یه راننده ی ناشی با راهبندونش باعث میشه یه ربع دیرتر به جایی برسی شاید یک ربع زودتر خطری متوجه شما بوده و از سرتون گذشته

 
  • حامد سپهر
۱۸
فروردين
۹۷

صبح قبل از اینکه برم شرکت رفتم بانک چندتا قسط و فیش و جریمه داشتم که باید پرداخت میکردم و یه مبلغی هم از حساب گرفتم که جمعا شد سه ملیون و دویست و چهل هزار تومان پولها رو گرفتم و گذاشتم توی کیف و اومدم شرکت یه مبلغی هم به یکی از همکارا دستی باید میدادم . ظهر برخلاف عادت همیشه که هیچ پولی رو نمیشمرم ( یه درجه داری داشتیم زمان خدمت میگفت : پسر جون پول رو از زمین هم پیدا کردی بشمار بزار جیبت ) پولهارو از کیف درآوردم و شمردم با تعجب دیدم که پول دریافتی از بانک سیصد هزار تومنش زیاده چند بار هم حساب کتاب کردم و شمردم ولی دیدم که بازم زیاده.

 عصر یه خورده زودتر از شرکت اومدم بیرون و رفتم بانک ، خوشبختانه باجه ی عصر دایر بود و همون تحویلدار تو بانک بود بهش گفتم: احتمالا امروز توی حسابهاتون پول کم نیاوردین؟ اونم با اطمینان گفت : نه.

گفتم: من فکر میکنم پولی که صبح به من دادین سیصد هزار تومنش زیادیه ولی ایشون قبول نکرد و قرار شد آخر وقت دوباره تراز رو ببنده و اگه کم بود بهم اطلاع بده.

ولی فرداش هرچی منتظر موندم تماس نگرفت ، خودم تماس گرفتم و نتیجه رو پرسیدم ولی ایشون گفتن که اختلاف حسابی نبوده و اشتباهی رخ نداده. و آخرش من موندم و این پول بلاتکلیف که نمیدونستم کجای زندگیم بزارمش.

حکایت بعضی آدما تو زندگی ما حکایت همون پول بی حساب کتابه که نمیدونیم کجای زندگیمون قرار دارن و کی و کجا و چطوری تو زندگی ما پیدا شدن و باید کجای زندگیمون بزاریمشون . فقط اینو میدونم که حضورهیچ کس و هیچ چیز توی زندگیمون بی حکمت نیست و باید حکمت این حضور رو درک کنیم.

ادامه دارد...

  • حامد سپهر
۱۶
فروردين
۹۷


بنده به عنوان یکی از پیشنهاد دهندگان برگزاری صندلی داغ  البته فقط پیشنهاد دهنده چون همه ی زحمتش به عهده ی حریر بانو بوده که جا داره ازشون کمال تشکر رو بکنم .یه مطلبی رو میخوام بگم اونم اینکه یاد یه خاطره ایی افتادم : یه آشنایی داریم خیلی آدم با دیسیپلین و با جذبه ایه و پیشش که باشی همیشه یه جورایی معذبی این آقا اولین روزی که دومادش اومده بود خونه شون برا اینکه دومادش یخش باز شه بهش گفته بود : آقا مجید چرا اینقدر سفت نشستی پاشو دری باز کن دری ببند پاتو دراز کن :))
حالا این شده مثال فامیل ما از زبون ایشون
حالا شما هم چرا اینقدر سفت نشستین و سوال میپرسین توی سوالهاتون یه احتیاط خاصی موج میزنه راحت باشین حسن صندلی داغ به داغ بودن سوالهاشه
پرسیدن عیب نیست ندانستن عیبه
هرچه میخواهد دل تنگتون بپرسید:)) البته از همه ی دوستانی که رو صندلی میشینن بپرسین

برای اطلاعات بیشتر به وبلاگ حریر بانو مراجعه کنید
  • حامد سپهر
۱۴
فروردين
۹۷


همین که دوستش داشته باشم کافیه. همین که احساس خوبی بهم بده و نگرانش نباشم کافیه. فرقی نمی کنه سوغات زندایی فروغ از پاریس باشه یا اون رو از یکی از تولیدی های حوالی ناصرخسرو خریده باشم. فرقی نمیکنه که روی اتیکتی که پس گردنش چسبیده نام فلان برند جهانی رو نوشته باشه یا اسم یه کارگاه کوچیک تو یکی از حجره های بازار. فقط کافییه که دوستش داشته باشم، احساس کنم که روز خوبی رو با هم خواهیم داشت و قراره هزار اتفاق خوب برامون بیفته. اما نه، یک چیز دیگه هم هست. تو هم باید دوستش داشته باشی. خب دل آدم خوشه به این که کسی که نظرش خیلی مهمه لباسش رو بپسنده و زیر لب چیزی بگه که تو دلش قند آب بشه. همین که رنگ لباسم به چشم های تو بیاد بهترین اتفاق جهانه.


#همین

  • حامد سپهر
۱۰
فروردين
۹۷

چند روز پیش واسه دیدن دوستی که مجری ساختمانه رفتم سر پروژه شون داشتیم گپ میزدیم که یه کامیون آجر سفالی آورد سر پروژه تا خالیش کنن. در طول صحبتمون همه ی حواسم به دوتا کارگری بود که در عرض ۴۵دقیقه  کامیون رو خالی کردن ، به نظرم خیلی کار سخت و سنگینی اومد . در واقع واژه ی سخت کلمه ی کوچکی بود واسه اون کار

از دوستم پرسیدم چقدر میگیرن خالی میکنن گفت نفری ۳۰ تومن البته بعضی وقتا هم پیمانکارا سر همین پول هم چونه میزنن باهاشون. 

من !!!!!!!!!!؟؟؟؟؟ سی تومن؟؟؟؟

گفتم :روزی چند کامیون خالی میکنن 

گفت: اگه کار باشه روزی دوتا اگه نه خیلی از روزا هم کار گیرشون نمیاد

بعد به این فکر کردم که با سی تومن چی میتونه بخره واسه زن و بچه ش؟

با خودم به اون بنده خدایی فکر میکردم که ۳ هزار میلیارد پول بی زبون بیت المال رو برده و یه آبم روش بدون اینکه زحمتی براش کشیده باشه

 جدیدا خیلی وقتا به واژه ی عدالت خداوندی فکر میکنم یعنی چطور ممکنه این اتفاق به این راحتی داره میوفته گیرم که اون کارگر سواد نداره و پست و مقامی هم نداره ولی اینهمه اختلاف طبقاتی؟

کاش فقط بچه ی همچین پدری قدر اون بابا و زحمتش رو بدونه

#همین

  • حامد سپهر
۰۳
فروردين
۹۷

یه وقتایی گلریزون میکنیم تا هزینه ی درمان یه بیماری فراهم بشه یه وقتایی هم بنیاد بیماریهای خاص کمک میکنه تا بیماری اعزام بشه خارج از کشور تا تحت نظر بهترین پزشکا عمل بشه ولی یه وقتایی بیمارایی هستن که با کلی پول و کلی پزشک مجرب هم نمیشه کاری براشون کرد اونا امیدشون به همچین شباییه که منو شما در حقشون دعای خیری بکنیم

اینو خودش بهم گفت:(

#همین



پ.ن : سُبحانَ الله یا فارِجَ الهَمّ  وَ یا کاشِفَ الغَمّ  فَرِّج هَـمّی وَ یَسّر اَمری وَ ارحِم ضَعفی وَ قِلَـّةَ حیلَتی وَ ارزُقنی حَیثَ لا اَحتَسِب یا رَبَّ العالَمیین


  • حامد سپهر