شیمی درمانی
جمعه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۶، ۰۱:۵۳ ب.ظ
چند باری تماس گرفته بود ولی هر بار پیچونده بودمش البته نه اینکه
بخوام بپیچونمش ولی واقعا مشغله ی کاریم زیاد بود و نتونسته بودم برم.
یه تک زدم توراهم دارم میام. وقتی رسیدم بیمارستان یه راست رفتم اتاقش،
پشت به در نشسته بود و زل زده بود به آیینه ایی که دستش بودتا منو تو آیینه دید
سریع یه ملافه رو کشید رو سرش خندم گرفت گفتم: موهات چی شدن
با بغض گفت: نمیخواستم منو این شکلی ببینی
گفتم: اتفاقا خیلی هم بهت میاد راستش رو بخوای تا حالا کسی رو ندیده
بودم که کچلی اینقدر بهش بیاد. شبیه بروس ویلیس شدی.
میخوای منم موهامو از ته بزنم ست بشیم ؟
ولی فکر نکنم به من اندازه تو کچلی بیاد
گفت : کچل هم خودتی اینقدر هم بهم نگو کچل
گفتم : یه سرهنگ داشتیم زمان خدمت به کسایی که از تراشیدن موهاشون تو
سربازی ناراحت میشدن میگفت : پسر جون مو اگه چیز خوبی بود از اونجای آدم در نمی اومد که
تا حالا دیدی کسی تو غذاش مو پیدا کنه و خوشحال بشه
گفت : تو دختر نیستی و اینچیزا رو نمیدونی...
#همین
پ.ن: خوبه که آدما وقت مرگشونو نمیدونن
پ.ن2: پذیرفتن بعضی واقعیتها مثل قورت دادن یه جوجه تیغیه
- ۹۶/۱۱/۲۰