قضاوت نکن
دوشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۵۳ ق.ظ
یه شب سرد زمستونی که حتی رطوبت هوا هم از سرما یخ زده بود و بصورت برف از آسمون میبارید و سرما تا مغز استخونا نفوذ میکرد اسلحه بدست و فانوسقه به کمر با دوتا خشاب خالی که ازش آویزون بودن ویه پالتوی سربازی که بجای گرم کردن فقط وزن داشت توی برجک نگهبانی کنار خانه سازمانی های دوشان تپه مشغول نگهبانی بود و بی اختیار زل زده بود به پنجره ی خونه روبرویی که ساعت 2 نصفه شب پنج شنبه چراغش روشن بود یه فکر خام از ذهنش خطور کرد و با خودش فکر کرد ما تو چه حالیم مردم تو چه حالن؟ و یه لبخند زد. همون موقع درب بالکن باز شد و یه پسر جوونی با رکابی و شلوارک اومد بیرون
خودشو تو تاریکی پنهون کرد که پسره متوجه نگاهش نشه.
چند سال بعد وقتی بچه ش از تب واکسن شش ماهگی یا گوش درد تا 2 نصفه شب نخوابیده بود و اون خسته و کلافه رفت تو بالکن تا آبجوشی رو که گذاشته بود بیرون خنک بشه رو بیاره ، تا همسرش برا بچه ش شیر خشک درست کنه متوجه نگاه حسرت بار سربازی به بالکن خونه ش شد که اون طرف خیابون مشغول نگهبانی بود !
#همین
پ ن : همدیگر رو قضاوت نکنیم
پ ن: چند روز پیش زنگ زدم قسمت برنامه ریزی مواد میگم خانوم " د " چند روز پیش برگه ی درخواست تبچنجر فرستادم خدمتتون ولی نرسیده دستمون میگه والا چهارتا برگه اومده دستمون کدومش مال شماست بذارم تو اولویت ؟
میگم: امضای منو که میشناسین میگه: آهان همون که شبیه اردکه؟
من :!!!!
- ۹۷/۰۵/۱۵
یعنی فرق اردک و لک لک را نمیدونه ؟؟؟!!!