چالش بیات شده!
این پست رو پارسال توی بحبوحهی بیماری مادر، یهشب توی بیمارستان نوشته بودم ولی دیگه چون شرایط طوری پیش رفت که حال مادر بدتر شد و اصلا حس و حال درستی نداشتم این پست همونجوری بایگانی شد. ولی دیروز که پستهای بایگانی شده رو مرور میکردم دلم خواست این پست رو به اشتراک بزارم .
+
حقیقتش رو بخوایید من در جریان چالشی که توی بیان براه افتاده نبودم چون نزدیک به یک ماهه که مادر بیمار هستن و بخاطر اون کمتر وقت کردم به وبلاگ سر بزنم
از حق نگذریم تا حالا چالشی تو این سطح وسیع، توی بیان یا جاهای دیگه به راه نیوفتاده بود یا اینکه من ندیده بودم و جا داره یه خسته نباشید و خدا قوت به دستاندرکاران این چالش عرض کنم.
خود صاب تولد نه ببخشید صاب چالش لطف کردن منو به دوتا چالش دعوت کردن که جا داره هم ازشون تشکر کنم و هم بگم که آخه ما دهه شصتیا کراشمون کجا بود که بهش نامه بنویسیم!!:)) اصلا چیزی بنام کراش توی واژگان اصطلاحات ما گنجونده نشده بود یا اینکه زمان ما معنیش فرق میکرد:)
کراش اول و آخر ما دهه شصتیا، البته پسرا، آشواریا بود و نیکی کریمی اینم که پرسیدن نداره:))) توی وبلاگ هم که هممون اگه خدا قبول کنه سوشال فرند هستیم دیگه:))
خلاصه خواستم بگم هیچوقت یه دهه شصتی رو با پرسیدن در مورد کراشش امتحان نکنید:)
در نتیجه من چالش دوم رو انتخاب میکنم که نامه غیر منتظره به یک دوست وبلاگی بود.
یادم نمیاد آخرین نامهایی که نوشتم کِی بود و یا به کی بود ولی مطمئنم قبل از اولین زمانی بود که موبایل گرفتم دستم و بعد اون هیچ نامهایی بغیر از نامههای اداری ننوشتم.
امیدوارم نامه نوشتن رو هم مثل شماره موبایل عزیزترین اعضای خانواده و دوستامون فراموش نکرده باشم.
بنام خدا
سلام همسایه
همسایه صدات میکنم و میدونم این واژه رو بیشتر از هر اسمی دوست داشتی.
نامه نوشتن برا کسی که خودش استاد نامه نوشتنه کار سختیه ولی من میخوام این ریسک رو بکنم.
الان که این نامه رو برات مینویسم نمیدونم کجایی و چه میکنی و چرا دیگه نمینویسی، البته حدس میزنم الان دیگه مشهد باشی و مجاور شده باشی.
نمیدونم از کجا شروع کنم و چی برات بنویسم !
اگه بخوام تو رو توصیف کنم میتونم تو رو شبیه یه چتر نجات اضطراری در آخرین لحظهی سقوط هواپیما یا یه دستی که لحظهی آخر پرت شدن از کوه دستت رو میگیره، یا یه ماسک اکسیژن واسه کسی که وسط شعلههای آتیش در حال خفه شدنه تصور کنم.
میگن کلمات جادو دارن و من اینو توی نوشتههای تو به وضوح دیدم، دقیقا لحظهایی که هیچ روزنهی امیدی توی زندگی نمیدیدم و زندگی مثل باتلاقی شده بود که هر لحظه داشت منو با خودش پایین و پایینتر میکشید تو از راه رسیدی!
قطع یه رابطهی عاطفی از یک طرف و پشتبندش یه تصمیم اشتباه تو زندگی و بعدش ترک ایران و نزدیک به یک سال سرگردانی و بعدش فوت پدر و بیپناه شدنم منو به سرباز بیسلاحی تبدیل کرده بود که در محاصره دشمنه و دو راه بیشتر نداره، اینکه تسلیم بشه و یا ...
ولی این وسط دقیقا روزی که بطور اتفاقی با وبلاگت آشنا شدم ، خوندن اون پستهای نامهوار یه روزنهی امیدی بود توی اون روزهای تاریک و تلخ و یه راه برگشت از اون باتلاق.
از اون روز به بعد وبلاگت برا من تبدیل شد به یه پناهگاه، به جایی که حرف دل منو میزد به جایی که انگار یه نفر داره برا تو مینویسه.
و یا وقتی روز ۲۹ اسفند همون سال توی اون شلوغیهای آخر سال کاری، که حواست به خیلی چیزا نیست. یهو تماس بگیری و گوشی رو بگیری رو به حرم امام رضا دقیقا زمانی که نقاره میزدن و بگی هر چی از امام رضا میخوای بگو بهش! فهمیدم که دنیا هنوز قشنگیهای خودش رو داره و هنوز آدمهای خوبی دوروبرمون هستن که حواسشون بهمون هست یا شاید هم فرشتههایی هستن که بین ما زندگی میکنن و تنها فرقشون با بقیه فرشتهها اینه که بال ندارن! شاید هم داشتی و من نمیدیدم!
شاید وقتی اون پستهارو مینوشتی هیچوقت فکرش رو هم نمیکردی که جادوی کلماتت واسه یه نفر اون سردنیا بتونه مرحم زخم باشه و نجاتش بده و بهش این نکته رو یادآوری کنه که حضور هیچکس تو زندگیمون اتفاقی نیست.
میدونم شاید این نامه هیچوقت به دستت نرسه و یا هیچوقت این نامه رو اینجا نخونی ولی میخوام بگم که دینی به گردن من داری که سالیان سال منو مدیون خودش میکنه و نمیدونم چطور میشه اینو جبران کرد. البته خدا اون بالا ناظره و پاداش خوبیهای آدما رو به بهترین نحو میده و من به این ایمان دارم و امیدوارم یه روزی یه جایی خدا یه وقتی دستت رو بگیره که فکر میکردی از دست هیچکس کاری برنمیاد و آرزو میکنم یکی توی زندگیت بیاد که دلیل حال خوبت باشه.
زیاده عرضی نیست جز آرزوی بهترینها برای تو همسایه و تقاضای دعا برای شفای همهی مریضها بخصوص مادر من چون میدونم دلت خیلی پاکه.
#همین
پ.ن: عید همتون هم مبارک و طاعات قبول ایشالا
- ۰۱/۰۲/۱۲
خب اینجوری ما کنجکاو شدیم این بنده خدا بشناسیم:) خداروشکر روزنه امیدی شدن براتون
و امان از این روزهای سخت زندگی،ولی اینم میگذره...