روی میز کارم یه فرم گذاشتن که باید امضا کنم و رونوشتش رو به حراست و کارگزینی و مدیرمون بفرستم تا اخراجش کنن!
این سومین باریه که بهش فرصت دادن تا ترک کنه ولی تا حالا نتونسته، یه دختر ۲ ساله و یه پسر پنج ساله داره تو یه خونهی ۴۵متری که ماهی دو میلیون کرایهشو میده زندگی میکنه باباش سرطان داره و بیشتر وقتشو باید به دوا درمون پدرش بگذرونه حقوقش هم تعریفی نداره ولی بچهی کاری و سربهزیریه اما امان از اعتیادش!
دومین باری که بهش اخطار داده بودن زنش اومده بود شرکت که التماس کنه که اخراجش نکنن، یکی بود بیچارهتر و مستاصلتر از خودش.
خیلی وقتا به این فکر میکنم من آدم اینجور مسئولیتها نیستم جایی که بالا و پایین کردن حقوق چند نفر دستت باشه جایی که باید واسه بیست و چند نفر تصمیم بگیری جایی که باید بخاطر چند دقیقه بیشتر گپ زدن و خندیدنشون توبیخشون کنی جایی که باید برگه مرخصیشون رو امضا نکنی و جایی که باید کاری رو بهشون محول کنی که یه وقتایی وظیفه اونا نیست و جایی که باید برگه اخراجشون رو تو این وضعیت اقتصادی امضا کنی!
جایی که باید قضاوتشون کنی!
چرا وقتی وقتی یکی یه اشتباهی میکنه بجای اینکه دستش رو بگیریم مچش رو میگیریم؟
چرا وقتی یکی یه اشتباهی میکنه قاضیالقضات میشیم براش؟ اصلا کی این اجازه رو بهمون داده؟
چرا به یاد اشتباهات خودمون نمیوفتیم؟ و به اینکه اگه خودمون تو اون موقعیت بودیم شاید بیشتر گند میزدیم؟
شاید آزاده نامداریها رو هم ماها میکشیم و الان هم دست از سر جنازهشون هم برنمیداریم!
زیر فرم نوشتم به دلیل کمبود نیرو با اخراج ایشان موافقت نمیشود.
#همین