همراز

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

همراز

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

بایگانی
۱۹
بهمن
۹۶

دوست داشتم آشناییمون یک جورایی کلاسیک یا رومانتیک بود. مثلا موقع رانندگی با هم تصادف میکردیم و مقصرتو بودی و من با عصبانیت پیاده میشدم تا به هرکی که به تو گواهینامه داده و یا اون راننده گریدری که جاده ی روستاتون رو صاف کرد تا تو گاو و گوسفنداتو بفروشی و بیای شهر و ماشین بخری بد و بیراه بگم ولی تو پیش دستی میکردی و با لبخند میگفتی چه چهره ی خشن جذابی و من لبخند میزدم و دستپاچه میگفتم لطفا دفعه ی بعد بیشتر دقت کنید ولی اونموقع من گواهینامه نداشتم تا ماشین داشته باشم .

ویا وقتی با عجله با یه بغل جزوه از پله های دانشگاه پایین میومدم ناگهان تنه ام به تنه ت میخورد و جزوه ها پخش زمین میشدند و تو با عذر خواهی کمک میکردی که جزوها رو جمع کنیم و همزمان دستمون رو یه جزوه بهم میخورد ولی از بد شانسی من تو رشته و دانشگاهی درس خوندم که حتی کارمنداش هم آقا بودن چه برسه به همکلاسی و هم دانشگاهیاش.

یا کمی دورتر موقع خوردن آب از چشمه ی دامنه های توچال تو یک دختر بکر و ساده ی روستایی بودی که واسه پر کردن کوزه از چشمه اومده بودی و من از پشت عینک آفتابی کوهنوردیم یک دل نه صد دل عاشق ساده گی تو میشدم ولی تو هیچوقت لپ های سرخ و پوست آفتاب سوخته نداشتی .

نمیدونم کجا و کی و چه جوری تو زندگیم پیدات شد بی هیچ رومانتیک بازی و کلاسیک بودنی

#همین

  • حامد سپهر
۱۶
بهمن
۹۶



 در میان روزها از "روز دوم" بدم می یاد .....

روز دوم بی‌رحم‌ترین روزه  و با هیچکس شوخی نداره...

 در روز دوم همه‌ چیز منطقیه ... حقایق آشکاره  و به هیچ وجه نمیتونی سر ِخودت رو شیره بمالی...

مثلا ، روز اول مهر ...

همیشه روز خوبی بود; آغاز مدرسه بود و خوشحال بودیم ..

 اما امان از روز دوم ...

روز دوم تازه می‌فهمیدیم که تابستون تموم شده  ...

یا مثلا روز دوم بازگشت از سفر ...

 روز اول خستگی در می‌کنیم ، حمام می‌کنیم

اما روز دوم ، تازه می‌فهمیم که سفر تموم شده ...

 طبیعت و بگو بخند با دوستان و عشق و حال تمام شده ...

یا وقتی کسی از دنیا میره ...

روز اول خدا بیامرزه

 و روز دوم ، عزیز از دست رفته !

 و اما جدایی ...

روزِ اول شوکه‌ایم و شاید حتی خودمون رو آماده کنیم برای یه زندگی جدید که تو راهه ...

اما دریغ از روز دوم ...

تازه می‌فهمیم کسی رفته...

تازه می فهمیم حالمون خوب نیست ...

تازه می فهمیم تنهایی خر است...

روز دوم رو باید خوابید...

روز دوم رو باید خورد...

روز دوم رو باید مرد...


#همین


 

پ. ن :تا بحال کسی را به اندازه ایی دوست داشته ایی که نخواهی خوابش را بیاشوبی حتی با صدای نفسهایت

  • حامد سپهر
۱۵
بهمن
۹۶


عاقبت دستانمان رو می‌شود با شعرها
مثل ِچشمانی که بعد از گریه‌ها پُف می‌کنند

  • حامد سپهر
۱۳
بهمن
۹۶

بر خلاف همیشه ، چشماش فقط سیاهی رو تصویر میکرد.

احساس می کرد که گوشهاش از همیشه تیز تر شده و صداها رو بهتر میشنوه .

یاد اون شب افتاد و این که چرا اینجاست؟

بغض سنگینی تو گلوش نشسته بود و نمی دونست چی بگه،از کی شکایت بکنه و کیو مقصر بدونه.

تو ذهنش دنبال معنای حقیقی عشق میگشت که صدای پرستار اونو به خودش آورد:"عزیزم باید پانسمان صورتتو عوض کنم! "

اسید بیرحمانه کار خودش رو کرده بود.

# همین

پ . ن : عشق اسارت نیست نام هر دوست داشتنی رو عشق نذاریم، هر نوع وابستگی رو با عشق اشتباه نگیریم



عنوان: از ترانه بعد تو از محسن یگانه

  • حامد سپهر
۱۰
بهمن
۹۶

از عاشقیهایش نوشته بود، اینکه از وقتی یه الف بچه بوده عاشق بوده و اینکه عشق یک چیز ذاتی در درون همه ی ماست و خیلی چیزهای خوب دیگه ساده و بی ریا .

نوشته اش رو می خونم و با خودم فکر می کنم چقدر من هم خودم رو وصله ی عشق کرده ام. آدم هایی دور، بسیار دور که فقط آراینده ی رویاهام بوده اند. گمان می کنم حالا وقتش شده کمی هم خودم رو دوست داشته باشم. خودِ تنهای همیشه پای این دل مانده را...

+ می خواهم شجاعتم را جمع کنم و بی غل و غش بگویم که دوستت دارم. نوشته هایت، طنز واژه هایت، عمق کلامت... خلاصه مرسی که هستی و می نویسی :)


#همین

  • حامد سپهر
۰۸
بهمن
۹۶

چرا ما به گلدوزیهای لباس زنانه نگفتیم جنگ؟
ﻣﺎ بودیم که ﺍﺳﻠﺤﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺳﺎﺧﺘیم ...
و ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺪﻩ ﺍﯾﻢ ...

ﺑﻪ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ﺗﻬﻤﺖ ﻧﺰﻧﯿﻢ ،

" ﺟﻨﮓ "ﺷﺎﯾﺪ ﺩﻟﺶ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻧﺎﻡ ﮔﻠﯽ ﺑﺎﺷﺪ ...

#همین


پ.ن : برف یعنی تو ...سپید ، روشن

روز برفیتون مبارک

  • حامد سپهر
۰۲
بهمن
۹۶

دلم می خواد از اونایی که هی مطالبی می نویسن یا حرفهایی می زنن که با عبارت «ایران تنها کشوری است که...» یا «فقط یک ایرانی می تواند...» شروع می شه و قطعا ادامه امیدوارکننده ای هم نداره، بپرسم تا حالا به چندتا کشور سفر کردی و تو هر کشور چه قدر موندی و چندتا  استان و شهرش رو دیدی و چه قدر با مردمش ارتباط داشتی و اصلا زبانت در حدی قوی هست که بتونی ارتباط دوجانبه موثری با مردمی که به زبان دیگری حرف می زنن، برقرار کنی؟!!

به نظرم بد نیست اگه هر کسی، حتی اگر بی سواد هم باشه، دو واحد «روش تحقیق» اساسی پاس کنه تا بفهمه حتی با علمی ترین پژوهشها هم نمی شه این قدر قطعی قضاوت کرد!

# همین


بعدا نوشت :

منکه اصرار ندارم تو خودت مختاری

یا بمان یاکه نرو یا نگهت میدارم

  • حامد سپهر
۲۸
دی
۹۶

صبح که رسیدم شرکت، با خنده اومد جلو و گفت: میشه امروز 2 ساعت مرخصی ساعتی برم ؟

 از چشماش ذوق میبارید، با اخم بهش گفتم : این هفته دو روز مرخصی گرفتی حالا هم ساعتی میخوای

گفت: والا میدونی چیه یه اهدإ کننده پیدا شده امروز قراره که از دستگاه جداش کنن اگه نرم به یکی دیگه اهدإ میکنن!

میدونستم که بچه ی 7 ساله ش چند ساله که مشکل کلیه داره و دیالیز میشه

بهمین خاطر همیشه تو شرکت هواشو داشتم

اما تو کار خدا وحکمتش مونده بودم، اینکه مرگ مغزی یه جوون که امروز

ازش قطع امید شده بود و دستگاههارو ازش جدا کرده بودن یه نفر دیگه رو اینقدر خوشحال بکنه

 سویچ ماشینو بهش دادمو گفتم : کار دیگه ایی داشتی خبرم کن.

 

پ. ن 1: خدایا به داده ها و نداده هات و بخاطر این سلامتی که قدرش رو نمیدونیم شکر

پ.ن 2 : چند روز پیش کارت اهداء عضو پر کردم

  • حامد سپهر
۲۵
دی
۹۶

تاریخ برای آیندگان شهادت خواهد داد

هر رنجی که کشیدیم از " نفت " بود ...!!

از : داشتنش و نداشتنش

قیمتش ، توی صف ایستادنش ،جنگیدنش، بحرانش ، دکلش ،سر سفره آوردنش و حالا عاشقانه حمل کردنش...



پ.ن: یه امتحان دیگه واسه مسولان و یه رفوزگی دیگه

پ.ن : من کلا به این قضیه ی تصادف نفتکش به اون بزرگی با اینهمه پیشرفت سیستم های ناوبری و عدم نجات حتی یک نفر از خدمه و اینکه چرا هیچ تصویری از کشتی حمل گندمی که به کشتی ما برخورد کرده  نیست و یا الان اون کشتی کجاست مشکوکم امیدوارم حدسم غلط باشه

  • حامد سپهر
۱۷
دی
۹۶

یه وقتایی هم هست که ما از یه پروانه خیلی خوشمون میاد اونو تو مشتمون میگیریم که مال ما بشه و به خیالمون ازش محافظت کنیم غافل از اینکه وقتی مشتمون رو باز میکنیم اون پروانه له شده


#همین

  • حامد سپهر